کسی شاکی بود از اینکه دوستش بعد از مرگ مادر خودش اولین کاری که کرده باز کردن اپلیکیشن اینستاگرام و عوض کردن عکس پروفایل اکانتش بوده.
درکش نمیکرد و اعصابش خرد شده بود. حواسش نبود که خودش هم برای ابراز عصبانیتش به یک فروم اینترنتی پناه آورده است.
من فکر میکنم او نباید دوستش را بابت بیاحساس بودن یا سطحی بودن سرزنش میکرد. اینطوری نبوده که او وقتی خبر فوت مادرش را شنیده، در کمال آگاهی و آرامش گوشیش را دست گرفته باشد، اینستاگرام را باز کرده، فیدش را بالا و پایین کرده باشد و بعد یک مرتبه یادش افتاده باشد که آمده بوده که پروفایل پیکچر را عوض کند و بعد این کار را کرده باشد.
برای درک بهتر نحوه تعامل ما انسانها با تکنولوژیهای کامپیوتری لازم است مفهوم برونسپاری را مرور کنیم.
سالهاست که داریم کارهامان را به کامپیوترها برونسپاری میکنیم. از برونسپاری مسئولیتی مثل حفظ کردن شماره تلفنها بگیرید تا برونسپاری یادآوری زمان بیدار شدن از خواب.
اگر انواع فعالیتها را به دو بخش مکانیکی و غیرمکانیکی تقسیم کنیم، میبینیم که ما تا امروز با برونسپاری فعالیتهای مکانیکی سر و کار داشتهایم و اتفاقن به خوبی باهاش کنار آمدهایم. موضوعاتی مثل حفظ کردن و به یادآوری اطلاعات و یا انجام محاسبات عددی فعالیتهای مکانیکی هستند. ما با برونسپاری این دست فعالیتها به کامپیوترها مشکل فلسفی جدیای نداشتیم چرا که حتا قبل از ظهور الکترونیک هم یاد گرفته بودیم اینها را به شکلهای مختلف برونسپاری کنیم (خیلی وقتها به اطرافیانمان میسپردیم ما را از خواب بیدار کنند. یا گاهی برای فراموش نکردن چیزها، آنها را یادداشت میکردیم).
اما امروزه اینترنت و بهطور خاص شبکههای اجتماعی اینترنتی برای ما بستری فراهم کردهاند تا فعالیتهای غیرمکانیکی (احساسی)مان را هم برونسپاری کنیم. برای اکثر شما این شبکههای اینترنتی، حکم مغز دوم را دارد (من تا اینجا کم تا بیش دامن خودم را پاک نگهداشتهام). مغزی بزرگ با نرونهایی که همان اکانتهای اینترنتی باشند. برای خیلیها پیتزایی که میخورند، نه با اولین گازی که به آن میزنند، بلکه با اولین لایکی که از اینستاگرام دشت میکنند، مزه میدهد. برای خیلیها احساس لذت از یک منظره زمانی لمس میشود که نرونهایی توی آن مغز بزرگ با گذاشتن یک کامنت آن احساس را تأیید کنند ؛ به به چه جای با صفایی…
این برای ما شوکه کننده است. چون به تازگی داریم باهاش مواجه میشویم و تجربهاش را نداشتهایم. چون این مرتبه از این ابزارهای جمعوجور نمیخواهیم که با یک آلارم ما را از خواب بیدار کنند؛ بلکه داریم ازشان میخواهیم به جای ما احساس کنند.
بنابراین من فکر میکنم آن کسی که بلافاصله بعد از مرگ مادرش دست به گوشی میبرد و عکس پروفایل عوض میکند را باید طور دیگری بررسی کنیم. به نظر میرسد او چیزی جدای از آن مغز بزرگ و به تبع، جدای از آن گوشی نیست. یکجورهایی مغز کوچکش دارد بهش فرمان میدهد که مرگ مادرش را جهت پردازش بیشتر با مغز بزرگتر در میان بگذارد. فرمانی درست مثل فرمان بلند شدن و ایستادن روی دو پا یا فرمان خاراندن پشت سر.
این پرسش که باید این بازی جدید را بپذیریم و واردش شویم یا عقب بنشینیم و دستنگه داریم، سوال سختیست و من جرئت نسخه پیچیدن براش را ندارم.
چیزی را اما میدانم؛ اینکه این مغز بزرگ هم مثل مغز کوچکمان قسمتهای مختلفی دارد. من اگر بخواهم نورونی از این مغز بزرگ باشم، ترجیح میدهم بخشی از ناحیه نئوکورتکس باشم؛ توی یادگیری و فکر کردن و خلاقیت این مغز مشارکت داشته باشم. شما اگر دوست دارید بروید قاطی قسمتهای داخلیتر مغز (اینستاگرام و توئیتر که محل واکنشهای سطحی و لحظهای و بدون تحلیل و لاجرم و غریزی و ناخودآگاه و دمدستی و تکراری است) که به جهت شباهتش با مغز خزندگان بهش میگویند reptilian brain، من تشویقتان نمیکنم اما خب به خودتان برمیگردد.
پینوشت1: با تشکر از دوست عزیز بابت به اشتراکگذاری این سخترانی تد که انگیزهای شد برای نوشتن این مطلب.
پینوشت2: اگر دارید به ترک شبکههای اجتماعی اینترنتی فکر میکنید اما هنوز انرژی اولیه لازمه را ندارید، شاید دلتان بخواهد این نوشته را هم بخوانید.
گره خوردیم ، سلول به سلول ، به رشته های این مختل کنندگان زندگی واقعی …
فقطم خودمون مقصر نیستیم البته !
چون راستش من به یاد نمیارم قبل ازین چجوری درس میخوندیم مثلا ؟
اگه گروه هم کلاسیا نبود سوالامون چی میشد ؟
اگه تلگرام استاد نبود چی ؟..
اگه به من بود جمع میکردم میرفتم
اما دیگه نمیشه انگار …
عمیقا معتقدم که اثر بدی روی مغزهامون گذاشته این برون سپاری …
از تنبلی ها بگیرید تا زود خسته شدن ها تا کم صبری ها تا …
مگه چه اشکالی داشت یک هفته صبر کنیم تا مجله ی سینمایی منتشر بشه و یه عکس سه در چهار -احتمالی- از بازیگر محبوبمون به وجد بیارتمون … ؟
اما ما گیر افتادیم …
از اولش نباید اینجوری میشد ؛
مگر اینکه یه جوری به داد خودمون برسیم …
میدونی، من خودم شخصن مطمئن نیستم زندگی واقعی چیه… ولی همونطور که همیشه هم گفتم، به طور خاص نسبت به شبکههای اجتماعی اینترنتی موضع منفی دارم.
در مورد چیزهایی مثل همین اینستاگرام و توئیتر که اعتیاد آور هستن، باید قبل از ورود بهشون تصمیمگیری کنیم که میخوایم وارد بشیم یا نه. نمیشه… واقعن شدنی نیست که بعد از امتحان کردنشون بخوایم شرایط رو به قبل برگردونیم. مثل سیگار کشیدن میمونه. وقتی سیگار اول رو نفسکش کردی، دیگه نمیتونی ادعا کنی ادامه دادن یا ندادنش دست خودته.
وارد نشدن به این فضاها البته هزینه داره.
من در برابر توئیتر و اینستاگرام مقاومت کردم. همینطور در برابر خرید گوشی غیر ساده. یکی از هزینههاش برای من این بوده که به دفعات از طرف این و اون به طیف وسیعی از اتهامات (از امل بودن و پیر بودن بگیرید تا انتلکت بازی و محاسبهگری وسواسی توی تصمیمگیری) متهم شدم. اما هزینهی به مراتب سنگینتری که بیشتر متوجه دوستام شده، زحمت درخواست گاه و بیگاه اسنپ برای من بوده.
البته لازمه اعتراف کنم که حدود 2 سال پیش، بعد از اصرارهای یکی دو تا از دوستام و همینطور تعطیل شدن اپلیکیشن چت یاهو مسنجر، مقاومتم شکست و اکانت تلگرام ساختم. عضو گروهها و کانالها نشدم و آیدیمو فقط چند نفر دارن ولی همینم اشتباه بود به نظرم.
به هر حال به همینجا ختم نمیشه قطعن. میتونیم تصمیم بگیریم که دفعهی بعدی که یک جو ایجاد شد و عموم مردم به سمت چیزی هجوم بردن، کمی صبر کنیم و ببینیم دلمون میخواد با بقیه همراه بشیم، یا نه.
ابتدای متن ت تحلیل درستی بود از اینکه به نوعی تکنولوژی باعث شده احساساتمونم هم برانگیخته بشه. و حتی اینکه گفتی نمیدونی این موضوع خوبه یا بده و جرات نسخه پیچیدن نداری هم دقیق بود.
اما به جمله پایین ت یه «عموما» اضافه کن
«اینستاگرام و توئیتر که محل واکنشهای سطحی و لحظهای و بدون تحلیل و لاجرم و غریزی و ناخودآگاه و دمدستی و تکراری است»
بالاخره وبلاگ نویس خوبی مثل تو، باید اینو بدونه که اینستاگرام هم میتونه یه وبلاگ قشنگ باشه، با عکس های مهیج، قصه های خاطره انگیز و برخلاف وبلاگهای عادی، با مخاطبای بیشتر.
توییتر هم میتونه یه وبلاگ کوچیک باشه، با بهینگی زیاد. متن کم اما منتقل کننده معنای زیاد. بهینه ی بهینه.
که این مزایا «عموماً» توی وبلاگها نیست.
اگه کارکرد تلگرام، توییتر، اینستاگرام و حتی وبلاگ رو ندونی به مرور باعث میشه استفاده نادرستی ازش بکنی. همین اتفاقی که الان میفته.
فقط بگم که من نگفتم تکنولوژی باعث میشه احساساتمون برانگیخته بشه.
ای کاش قبل از اینکه با عجله دست به کامنت نوشتن ببری، به چیزی که میخوای بنویسی “دقیق” فکر کنی. چون اینجا فعلن تصمیم نگرفتم که محدودیت تعداد کاراکتر بذارم و برای همین خیلی محتمله که بعد از دو سه خط نوشتن مشخص بشه (لو بره) که این حرفی که داری میزنی واقعن چهقدر فکر شده و قابل اعتناس.
«برای خیلیها احساس لذت از یک منظره زمانی لمس میشود که نرونهایی توی آن مغز بزرگ با گذاشتن یک کامنت آن احساس را تأیید کنند ؛ به به چه جای با صفایی…»
منظورم از برانگیختگی این بود.
اگه حس میکنی نظرم قابل اعتنا و فکر شده نیست، خیلی محتمله که همین دو سه خط نوشته مو هم دیگه برات ننویسم. و البته خیلی خیلی محتمل تره که کلا کامنتای “من” برات مهم نباشه 😉