شورش کردن طره. این نورونهای وحشی شورش کردن. باز افسارشون از دستم در رفت. ولی باکی نیست. الآن میزنم توی سرشون و برمیگردم سر کارام.
یه وقت خواستم باهاشون از در صلح وارد بشم. فضا رو براشون باز کردم و نبودی که ببینی چهطور مهارشون از دستم در رفت؛ سرزمینها رو از دست دادم و زندگیم به تاراج رفت. نبودی که صحنهی خروج مردمم از گوشهی چشمام رو ببینی.
کم لطفی اگه نکنیم، صحنهی باشکوهی بود. حاکمی مخلوع بودم مات و مبهوت، ایستاده توی محوطه بیرونی کاخ. ایستاده بودم و میدیدم که چهطور شورشیهایی که خودم بهشون میدون داده بودم، هرچی داشتم و نداشتم رو با خودشون بردن. همهی صندوقچهها رو خالی کردن؛ خدا رو، آرامش رو، لبخنده رو، موسیقیهای شاد رو، رنگ رو، دوست داشتن رو و عشق رو، همه رو با خودشون بردن. صحنهی باشکوهی بود و صدای مارش اینترناسیونال فضا رو پر کرده بود. نبودی که ببینی.
روزهای سختی بود طره. ساختمش ولی. درست مثل آلمان بعد از جنگ جهانی دوم ساختمش. تخریب کامل با تمام بدیهاش و هزینههاش یک خوبی داره؛ بهت فرصت میده از اول بسازی؛ درست و اصولی بسازی. تهران رو نگاه کن. درست شدنی نیست. باید کل خطوط فاضلاب شهر رو بمبگذاری کنیم و یه روز صبح وقتی که مردم دارن از زیر رخت خوابهاشون در میان، کلشو ببریم روی هوا. مثل همون فیلمه.
ساختمش. خوب و خوشگل و اصولی ساختمش. آزادیهای فردی رو دیدم. تفریح رو پیشبینی کردم. به اقتصاد توجه کردم. قانون اساسی رو با وسواس و با آرامش نوشتم. توی تک تک تصمیمگیریهام توسعه پایدار محوریت داشت. ولی محافظه کار شده بودم طره. محافظه کار شده بودم. نمیتونستم به مردمم اجازه بدم علیه خودم حرفی بزنن. میترسیدم ازشون. سرکوبشون کردم طره. مجالشون ندادم. نذاشتم اشکی جاری بشه. اگه یه وقت هم مهار چشمام از دستم در رفت، موقتی بود و خیلی زود بدتر از قبل فضا رو بستم.
کار بدی کردم؟ نمیدونم؛ شاید. من یه حاکمم که یه انقلاب رو دیده طره. هیچکی حق نداره حاکمِ انقلاب دیده رو سرزنش کنه. فقط باید علیهش انقلاب کرد. علیهم انقلاب میکنی عزیزم؟
جدیداً متوجه شدم هر بار که حالم بده به صورت خودکار! و کاملاً خودکار آدرس اینجا رو سرچ میکنم !خیلی وقتا حتی چیز جدیدی وجود نداره ، ولی خوندن دوباره ی نوشته هاتون هم باعث میشه که حالم خوب شه!
خیلی وبلاگا هست که میخونمشون ولی هیچکدوم نوشته هاشون انقدر قدرت ندارن
لطفاً تا ابد بنویسین !مرسی.
آدرس رو سرچ میکنید؟ خودم هم حدس میزدم که دامین توی ذهن نمیشینه و باید عوضش کنم.
+
از روز اول سعیم رو کردم که اتمسفر این وبلاگ مثبت و آرامشبخش باشه نیلوفر. من استعداد عجیبی دارم توی دیدن موضوعات تلخ و ناامید کننده و نتیجتن استعداد نسبتن خوبی هم دارم توی نوشتن از این موضوعات.
برای توصیف بیشتر خودم: داشتم فیلم پترسون رو میدیدم. اواخر فیلم پاز کردم و برای دوستم توضیح دادم که: “من فکر میکنم کارگردان و سناریو نویس میخوان به بیننده بفهمونن که ته این زندگی دنیایی سرشکستهگیه. نیگا کن… همهی شخصیتهای فیلم کلی آرزو و انگیزه و هدف بزرگ دارن و همهشون آدمایی به شدت معمولی هستن… چهقدر دردناک و تلخ…” بعد از اینکه فیلم تموم شد، رفتم و مصاحبه کارگردان رو دیدم. میگفت (نقل به مضمون) ما میخواستیم به مخاطب بگیم که حتا آدمای معمولی هم میتونن آرزوهای بزرگ توی سرشون داشته باشن و درگیر روزمرهگی نشن و گستاخانه زندگی کنن؛ میخواستیم از امید و انگیزه حرف بزنیم.
بنابراین اینکه بتونم کم تا بیش ذهن خودمو و نتیجتن نوشتههای اینجا رو ببرم به سمت یه زاویهدید مثبتتر کار چندان آسونی نبوده. با این توضیحات خیلی خوشحالم که کسی برای خوب شدن حالش میاد اینجا؛ کار خوبی کردید که بهم گفتید : ))
در مورد بخش اول باید بگم که عادت سرچ کردنم شاید از اینجا بیاد که اکثر سایتا و وبلاگا یه اسم فارسی داره که سرچ کردن اینجور اسم ها راحت تره [ شاید فقط برای من!]
اون دفعه های اول که فراموش میکردم اسمتونو سرچ میکردم !!
اگه به جای عوض کردن آدرس میتونستین کاری کنین که وقتی اسمتون رو سرچ میکنن لینک اول، اینجا باشه به نظرم بهتر بود !یا حالا هر اسمی که به نظرتون خاصه !
در مورد بخش دوم واقعاً امیدوارم پر انرژی ادامه بدین 🙂
مرسی نیلوفر. اگه فارسی سرچ کنید همینجا اول از همه میاد در مورد انگلیسی، فعلن زورم به لینکدین و ریسرچ گیت و ساند کلاود نمیرسه : ))