پیشنوشت: کلمهی “ته نشین” را به عنوان ترجمهای برای settle به کار میبرم. “پایدار” شاید انتخاب بهتری باشد. ولی چون نمیخواهم “پایداری” معنی stability را به ذهنتان بیاورد، ترجیح میدهم از “ته نشین” شدن استفاده کنم.
کاشانکی و نیکنژادی را هر روز میبینم. گاهی همدیگر را مهندس صدا میزنند. Business man هستند. یک دفتر اجاره کردهاند، آدمها را به هم وصل میکنند. هرکسی را به چشم طعمه میبینند. به خود من حتا پیشنهاد شراکت دادهاند. صبحها حوالی ساعت 10 میآیند، مینشینند اینجا تلگرام را زیر و رو میکنند و چای میخورند و گهگاه جواب تلفنها را میدهند یا با آدمهایی شبیه خودشان جلسه میگذراند. کاشانکی را میفهمم. بازنشسته شده و پسرش هم قد من است. ولی نیکنژادی برای این سبک زندگی هنوز زیادی جوان است.
میترسم از خودم. اینها را که میبینم میترسم. میترسم از این که وسوسه شوم به ته نشین شدن. فکر میکنی از کی اتفاق میافتد؟ از همین سن و سالها. احتمالن کم کم اتفاق میافتد. احتمالن وقتی متوجهش میشویم که کار از کار گذشته.
همین الآن به دعوت یکی از دوستانم سر کلاس دکتر مشایخی بودم. دینامیک سیستمها درس میدهد. چهقدر دوستش دارم. چهقدر ته نشین نیست. چهقدر پویاست. چهقدر هر سالش با سال پیش فرق دارد.
از یک نقطه اتفاق میافتد. از خستگی. ذهن خسته میشود. دست خسته میشود. اینرسی کم کم بالا میرود. آدم دلش میخواهد جا خوش کند. دستش به کتابهای توی کمد نمیرود. ذهنش در مقابل فعالیت مقاومت میکند. با ادبیات کانمن، سیستم 2 بیشتر و بیشتر تنبلی میکند. مدلهای ذهنی را ساده و سادهتر میکند. به جای حسادت کردن (شما بخوانید غبطه خوردن)، آدمهای موفق را چند کلمه تحسین و ستایش میکند و با این کار مسأله را زیرسبیلی حل میکند. و آدمهای پرکار و هدفمند را سادهلوح و خوشدل خطاب میکند.
بلوغ. بلوغ کلمهای که توی فرهنگ ما اشتباه فهمیده شده است. 15 ساله که شدی به بلوغ جسمی رسیدهای. توی 25 سالگی مثلن به بلوغ عقلی. و از این به بعد بزرگ شدهای و تمام. حالا باید ته نشین شوی. دیگر وقت استراحت کردن است. دیگر وقت کار روتین است. از این به بعد باید خودت را سرگرم بچهها کنی و شبها را به دید و بازدیدهای خانوادگی بگذرانی.
حالا که در آستانهی stability هستم. باید اینها را با خودم مرور کنم. باید به خودم هشدار دهم. باید از خودم نیشگون بگیرم که ته نشین نشوم حالا حالاها. نشانههایش را میبینم. ذهنم خسته شده. تنبلی میکنم. بعضی کارها را دارم ماستمالی میکنم. هر روز به تعداد آدمهایی که تحسین میکنم و زیرسبیلی هضمشان میکنم افزوده میشود. باید حواسم را جمع کنم.
یاد این نوشته افتادم. طره جان نباید ته نشین شویم ها. گاهی تو باید تکانمان دهی.
فکر کنم بهترین نوشتهای بود که تا به الان ازت خوندم.
خیلی زیبا و خب همیشه این ته نشین شدن کابوس بوده برام (دست یادم نیست از کی ولی حداقل از دبیرستان) و گاهی هم خواستم که تسلیمش بشم.(شایدم تا حدی شده باشم الان)
فکر میکنم به امید انسانها به درخشش و ارزش به کاری که الان انجام میده هم مربوط میشه.
واسه من همیشه یه زندگی عادی تهنشینی مثل این بوده که بشم مردهی متحرک.
و برای سوال هدفت از زندگی چیه دیگه پاسخی نداشته باشم.
آقا خیلی سخت میگیری واسه نظر دادن ملت فراری میدی؛ این همه اطّلاعات واسه چی میخوای؟ :))
مرسی امیرحسینِ جان. باید به خودمون سیلی بزنیم. کار آسونی نیست ته نشین نشدن. اگه حواسمون نباشه قطعن به صورت خود به خودی ته نشین میشیم. این جمله که “اشیاء به حفظ حالت اولیه خود تمایل دارند” این علاوه بر اینکه یه جمله علمیه، یه جمله حکیمانه هم هست.
+
اطلاعات میخوام بتونم بعدن گیر بیارم ملت رو دیگه. شما البته معاف هستی از پر کردن این فیلدها اگه حوصله ت رو سر میبره.
منظورم از بهترین نوشته این بود که بیشتر از بقیه به دلم نشسته.