پیشنوشت: این نوشته قرار است یک دستهبندی روی روحیات انسانها ارائه بدهد. احتمالن شما هم دستهبندیهایی در مورد شخصیت انسانها خواندهاید و شنیدهاید. از میان دستهبندیهایی که من شنیدهام دوتاشان را بیشتر دوست دارم. اولی را میتوانید اینجا و لابهلای صحبتهای دن گیلبرت ببینید و دومی را اینجا و در قالب نوشتهای از محمدرضا شعبانعلی.
این دستهبندیها معمولن _و نه همیشه_ اشتراکات زیادی با هم دارند و گاهی به سادگی میتوان یکی از آنها را به دیگری تصویر کرد.
این دستهبندیها جذاب هستند چون کمک میکنند دنیای پیچیده انسانی را به شکلی ساده و منسجم بفهمیم. ما از این مدلسازیها استقبال میکنیم چون کمک میکنند تا به سرعت روی خودمان و آدمهای اطرافمان برچسب بزنیم و توی موقعیتهای مختلف احساسات و تصمیمگیریها و واکنشها را پیشبینی کنیم. اما نباید فراموش کنیم که مدلسازی همواره به قیمت از دست دادن جزئیات و ظرافتها تمام میشود.
چهار قبیلهایم که اگر چه مرز جغرافیایی نداریم اما گویی میان ذهنیتهامان و انگیزههامان دیوار قطوری کشیدهاند. در مقاطعی از زندگی ممکن است به قبیله دیگر مهمان شویم. حتا ممکن است میان دو یا چندتا از این قبیلهها در سفر باشیم اما نهایتن به یکی از این قبایل تعلق داریم.
پولدوستها: متاع ارزشمند در قبیله نخست، پول است. پول دوستها پول را دوست دارند چون به آنها استقلال و آزادی میدهد. کم تا بیش عجول هستند و اهمیتی نمیدهند که چه اندازه مفید هستند یا چهقدر استحقاق پولی که دریافت میکنند را دارند. آنها در جستوجوی راههای میانبر هستند و اگر گوشتان را نزدیکتر بیاورید، میتوانم بهتان بگویم که اتفاقن راههای میانبر وجود دارند و اعضای این قبیله در نوجوانی به خوبی میآموزند که چهطور راه صد ساله را یک شبه بپیمایند. هیچکس از پول بدش نمیآید اما اهمیت پول توی زندگی افراد این قبیله تا حدیست که تقریبن هیچ محقق مطرحی یا هیچ نویسنده سرشناسی یا هیچ مصلح اجتماعی بزرگی از توشان در نیامده و نمیآید.
کار درستها: اگر میخواستم اسم دیگری براشان بگذارم، میگفتم حرفهایها. اینها متخصص این هستند که سالها روی یک حرفه تمرکز کنند. کارمندهای خوبی میشوند. کارمند وقتی میگویم منظورم به طیف وسیعی از مشاغل است. از مهندسان فنی تا جراحان نابغهای که هیچوقت وسوسه تأسیس یک بیمارستان یا راه انداختن کسب و کار جانبی به سرشان نمیزند تا بهترین محققان و اساتید دانشگاه در جهان. عاشق این هستند که در یک محیط کم تنش تکلیفشان را بدانند، کارشان را انجام دهند و گاه به گاه توسط مدیرشان مورد نوازش و تحسین قرار بگیرند. اهمیت کاری که دارند انجام میدهند، پولی که دارند دریافت میکنند و غیره و ذلک براشان در درجات بعدی قرار دارد؛ آنچه مهمتر است، درست انجام دادن آن کار است.
کولها: نوشتم کولها ولی اگر از جهتگیری منفی ذهن شما نمیترسیدم، مینوشتم معمولیها. چیزی که برای افراد این قبیله اهمیت دارد، این است که مورد تأیید اکثریت اطرافیانشان قرار بگیرند. سعی میکنند کمترین اصطکاک را با محیط اطرافشان داشته باشند. کلهشق نیستند و آرزوهای بزرگ ندارند. معمولن خوشرو هستند و به خوبی یاد گرفتهاند چهطور لباس بپوشند و به تجهیزات یک انسان کول مجهز شدهاند. بلدند برقصند؛ خوش سفر هستند و توی اردوها بلدند چهطور چادر برپا کنند و جوجه کباب کنند. به شبکههای اجتماعی اینترنتی احاطه دارند و طنزهای روز را خوب میگیرند و استفاده میکنند. قسمت عمده جامعه را تشکیل میدهند و با این که توی خانواده و فامیل محبوب هستند اما ابعادشان از این فراتر نمیرود و به ندرت پیش میآید در سطحی وسیعتر شناخته یا ستوده شوند.
اثرگذارها: معیار رضایت افراد این دسته، این است: بیشترین اثرگذاری روی بیشترین افراد ممکن. اگر احساس کنند فهمیده میشوند بال در میآورند و با قرار گرفتن در موقعیت تصمیمگیرندههای مهم به عرش میروند. نصیحت کردن حالشان را خوب میکند و پرزنت کردن کارشان برای مدیر یا کارفرما، قسمت مورد علاقهی فعالیتهای شغلیشان است. کارکردن روی جزئیات آزارشان میدهد و بیشتر مایلند تا روی سیاستگذاریهای کلی کار کنند. عمومن به بیماری شاخه به شاخه شدن مبتلا هستند و مهارتشان در استخراج افراد کلیدی از میان تعداد زیادی از افراد و شناسایی جزئیات مهم از میان انبوهی از جزئیات است.
قبیله خودتان را پیدا کردید؟
پینوشت: در مورد این دستهبندی یک سری نکته جانبی و چند سوال و دغدغه ذهنی دارم که لااقل به اندازه خود این دستهبندی برام مهم هستند. ولی از آنجا که میدانم اکثریت شما فرزندان خلف جک دورسی و مارک زاکربرگ هستید، از طولانی شدن این نوشته خودداری میکنم و باقیمانده حرفهام را در روزهای آینده و در قالب یک نوشته دیگر منتشر میکنم.
مرسی برای دیدگاهی که به اشتراک گذاشتی. خوشحالم که این وبلاگ رو پیدا کردم و از این به بعد هم نوشته های اینجا رو میخونم. امیدوارم به نوشتن ادامه بدی.
خیلی ممنون شیمای عزیز.
حدود 6 ساله که برای دل خودم مینویسم و از این به بعد هم ادامه میدم. با این حال، حتا اگه انگیزه درونی برای نوشتن این خط خطیها نداشتم، یک همچه کامنتی میتونست یک سالی به من انگیزه بده برای نوشتن.