دستهایت را به من بسپار تا تو را تا اعماق عمیقترین غارها و تودرتوترین جنگلها و دورترین بیابانهای ترک خورده ببرم. به جاهایی که سالهاست هیچکسی در آنجا گام ننهاده. و پرشورترین احساسات را در تو برانگیزم. احساساتی که مدتهاست هیچ زنی حتا نزدیک به آنها را تجربه نکرده. دستهایت را به من بسپار تا یگانهترین کلمات و اوراد انسانی را در گوش تو زمزمه کنم و تو را از خاطر خودت ببرم. دستهایت را به من بسپار تا تو را به تماشای طوفانهای صحرایی ببرم و دست نخوردهترین شنزارها را که دست باد تنها لحظاتی پیش شکل داده به تو نشان دهم. دستهایت را به من بسپار تا تو را تا ماه، تا عطارد و تا خورشید بالا ببرم و ستارهها را یکی یکی لای موهات بنشانم. دستهایت را به من بسپار تا آمازون، میسیسیپی و نیل را از نعمت شستوشوی بدن برهنهات بهرهمند کنم و نارنجیترین دشتهای شقایق شرقی در صحرای آنتلوپ کالیفرنیا و بکرترین ارتفاعات سرسبز اسکاتلند و شورانگیزترین جوش و خروشهای آبشار نیاگارا را به چشمانت هدیه دهم. دستهایت را به من بده تا با هم “تمام آنچه در توان مغزمان هست، بیندیشیم. و هر آنچه در توان دستهامان هست، ببخشیم. و هر آنچه رمق در پاهامان هست، برویم. و هر آنچه حرف در دلهامان هست، بگوییم.” و هرآنچه اشک در چشمهامان هست، بگرییم. و تمام آنچه قهقهه در گلوهامان هست، بخندیم. دستان تو امروز کجای این کره خاکی انتظار دستان من را میکشند؟
محشر بود
لطف داری :))
سلام
نیم ساعتی میشه توی وبلاگتون میچرخم و کلی ازمطالب رو خوندم و چه حال خوبی بود.
اول از همه یاداوری حس شیرین وبلاگ خونی و صفاش…
و بعد هم خوندن نوشته های عالی
پر حس و معقول !
قلمتون روان 🙂
سلام.
ممنون از لطفتون. خوندن همچین کامنتهایی خیلی حال خوب کنه : )) امیدوارم بازم به اینجا سر بزنید.
حتما :))