به نظرم فارغ از غمها و اندوههایی که به علت اتفاقات پیشبینی نشده تجربه میکنیم، عامل اصلی احساس نارضایتی ما در طول روز، موضوعاتی هستند که در برابرشان دچار احساس استیصال میشویم.
من فکر میکنم موضع ما نسبت به هر کدام از فعالیتهایی که دوست داریم (یا لازم است) انجام دهیم و چیزهایی که دوست داریم (یا لازم است) داشته باشیم، میتواند سه حالت مختلف داشته باشد:
تسلط: نسبت به آن بخش از خواستنیهامان که به سادگی قابل حصولند یا لااقل براشان برنامه داریم و میدانیم به زودی بهشان خواهیم رسید، موضع تسلط داریم.
توهم: همهی ما خواهشهایی داریم که بیشتر از جنس توهم است و آخر شبها و در مواقع خیالپراکنی به ذهنمان خطور میکنند. خودمان هم میدانیم به هیچوجه در دسترس نیستند و گهگاه از سر تفریح به ذهن خودمان مجال فکر کردن بهشان را میدهیم. مثلن دوست داشتیم که میتوانستیم زمان را متوقف کنیم. شبهای امتحان بهش فکر میکنیم و روی صورتمان لبخند مینشیند. البته برای اینکه خواهشی توی این دسته قرار بگیرد، لازم نیست امکان ناپذیر بودنش از نظر علمی اثبات شده باشد. مثلن همین که سوفیا لورن (شما که به روزترید کس دیگری را در نظر بگیرید) بیاید ایران و با نگاهی به من عاشق شود هم، از جنس توهم است.
استیصال: آن بخش از چیزهایی که میخواهیم و از پس تأمین کردنشان بر نمیآییم و در عین حال نمیتوانیم نسبت بهشان موضع “توهم” داشته باشیم چرا که از نظر خودمان خواستههای معقولی هستند و منطقن بایستی میتوانستیم از پس تأمین کردنشان بر بیاییم، توی این دسته قرار میگیرند. در واقع هر وقت از خودمان شاکی میشویم، هر وقت احساس بیعرضه بودن بهمان دست میدهد، توی این حالت قرار داریم.
شاید شما هم دوست داشته باشید بیشتر به این دستهبندی فکر کنید. من کمی بهش فکر کردهام و دلم میخواهد تیتر وار بگویم که:
- حواسمان باشد که به اشتباه غیرممکنها (توهمها) را توی دسته سوم قرار ندهیم و بابتشان احساس استیصال نکنیم. از خودمان انتظارات نامعقول نداشته باشیم و بیدلیل حال خودمان را بد نکنیم.
- برعکس؛ حواسمان باشد که چیزهایی که منطقن باید داشته باشیم را به اشتباه غیرقابل دسترس نپنداریم. تکرار این رفتار که فکر میکنم نوعی از دزونانس (ناهماهنگی شناختی) نابهجا است، میتواند ما را به یک انسان معمولی و میانمایه تبدیل کند.
- از دستهی اول غفلت نکنیم. فرصت شادمانی و احساس رضایت بابت دوستداشتنیهایی که در دسترس هم هستند را از خودمان دریغ نکنیم.
- مهمتر از همه اینکه، باید به دسته آخر به صورت جدی رسیدگی کنیم. باید سعی کنیم به تدریج از مواردی که در دسته سوم جای میگیرند، بکاهیم و آنها را به دسته اول انتقال دهیم. ظرف یک سال گذشته برای رسیدگی به موضوعاتی که احساس استیصال را در من برمیانگیختند، برای خودم فرآیندی را طی کردم و امروز میتوانم به شما خبر دهم که این شیوه لااقل برای من خیلی مفید بوده است.
روند پیشنهادی رسیدگی به چیزهایی که احساس ضعف و استیصال در ما ایجاد میکنند:
گام اول: دو سه تا از آزاردهندهترین حوزههایی که توشان احساس ضعف میکنیم و از این بابت معذب هستیم را لیست کنیم.
گام دوم: برای تک تک این موارد و موضوعات، روندی را طی کنیم که من بهش میگویم “چراهای متواتر”.
فرض کنید من شناسایی کردهام که بابت اینکه نمیتوانم به سادگی دست به جیب شوم، احساس استیصال میکنم. از خودم میپرسم چرا نمیتوانی به سادگی دست به جیب شوی؟ اولین جوابی که به ذهنم میرسد را پیدا میکنم. چون پول ندارم. و همینطور ادامه میدهم. چرا پول ندارم؟ چون کار نمیکنم. چرا کار نمیکنم؟ چون اگر بخواهم کار کنم، ممکن است به درسهام نرسم. چرا ممکن است به درسهام نرسم؟ چون من آدمی هستم که بیشتر از روزی 8 ساعت نمیتوانم کار کنم. چرا … ؟
و این روند را تا ده دوازده سوال ادامه میدهم. حالا باید توانسته باشم بفهمم ریشه این احساس استیصال دقیقن چه چیزیست.
گام سوم: حالا که علت را پیدا کردم و موضوع برای خودم روشن شد، باید چک کنم و مطمئن شوم که این مسأله را اشتباهی از دستهی خواستههای در دسترس یا غیرممکن، به دستهی آنهایی که احساس استیصال را در من برمیانگیزند، نیاورده باشم.
گام چهارم: بعد از اطمینان از ماهیت استیصال برانگیز بودن موضوع، و آگاهی از ریشه مشکل، باید یک ددلاین تعیین کنیم. باید با مسأله شاخ به شاخ شویم و با سر برویم توی شکمش. باید تعیین کنیم که میخواهیم چه قدر به خودمان فرصت دهیم. این ددلاین را تعیین میکنیم تا بتوانیم موقتن برچسب “استیصال برانگیز” را از این مسأله برداریم. تا فاصلهی فرا رسیدن ددلاین، نباید بابت این موضوع مشخص احساس استیصال کنیم. اگر ددلاین فرا رسید و مسأله همچنان حل نشده بود، آن موقع وقت دارم که بابت حل نشدنش کلی غصه بخورم. ولی تا آن روز باید به خودم فرصت تنفس بدهم.
گام پنجم: نهایتاً باید مسأله را به زیر مسألههایی بشکنیم و برای حل کردنش برنامه بریزیم. و البته باید حواسمان باشد درباره کل این موضوعات، درباره مسأله و راه حل مدنظرمان و ددلاینی که تعیین کردهایم، با کسی حرف نزنیم. چرا که حرف زدن از اهداف، معمولن تأثیر مخرب دارد. به اشتراک گذاری اهداف و برنامهها، انگیزه را از ما میگیرد و بهجاش فشار بیرونی برامان میآورد.
در آستانه سال نو، برای خودم و برای شما آرزو میکنم که در بازه یک ساله پیش رو بتوانیم از تعداد موضوعاتی که در ما احساس استیصال برمیانگیزند، بکاهیم.