دو سه روزیست که دارم به تصمیمهایی که توی این چند وقت گرفتهام فکر میکنم. به نظرم برای آدمی که شعور استفاده از تجربه دیگران را ندارد، برای کسی که کتاب نمیخواند، بهترین راه استفاده از تجربه خودش است. برای همین خیلی اوقات بعد از گذشت فاصلهی مشخصی از تصمیماتم و آشکار شدن نتایج آنها، برمیگردم و مرورشان میکنم. به سناریوهای جایگزین فکر میکنم. و به نحوهی اجرای تصمیماتم. بعد خروجیها را بررسی میکنم. بررسی میکنم که چهقدر عواقب انتخابهام بر پیشبینیهای قبلیم منطبق شدهاند.
به این نتیجه رسیدهام که نباید بعد از یک شکست سخت، خودمان را بخوریم (خیلی وقت است این را فهمیدهام البته). به این نتیجه رسیدهام که شکستِ سخت، برادرِ پیروزی بزرگ است. نه نه. نمیخواهم این نکتهی درست را تکرار کنم که: شکست مقدمهی پیروزیست. نه. میخواهم بگویم در عموم انتخابهای مهم، شکستهای سخت دقیقاً همسایهی پیروزیهای سنگین هستند. یکجورهایی دارم در مورد ریسک حرف میزنم. تصویر زیر را ببینید:
در نگاه اول ممکن است به نظر برسد که ما توی انتخابهامان با یک طیف رو به رو هستیم. و اگر ببینیم که خروجی یکی از تصمیماتمان یک فضاحت محض بوده، نتیجه میگیریم که کمی تغییر دادن توی آن تصمیم یا کمی تغییر در نحوهی اجرای آن، نهایتاً شکست سخت ما را به یک شکست کمی خفیفتر تبدیل میکرد. ولی من فکر میکنم این نمودار تمامِ واقعیت در مورد گسترهی وسیعی از تصمیمات را توی خودش منعکس نمیکند. نمودار درستتر به نظر من به شکل زیر است:
دو سر آن خطِ توی تصویر قبل، به هم میرسند. یک مرز باریک. تمام چیزی که بین یک شکست مفتضحانه و یک پیروزی خیره کننده وجود دارد، تنها یک مرز باریک است. ریسک یعنی همین. ریسک یعنی اینکه ما چهقدر طمع داریم که تصمیماتمان از سمت راست به مرز باریک، میل کنند. در نمودار بالا، هرچه به سمت مرز باریک نزدیکتر میشویم، نتایج تصمیمات ما شدیدتر میشوند. قبل از ادامه دادن بگذارید کمی حاشیه بروم.
کمی حاشیه:
- ما اگر میتوانستیم به طور دقیق بفهمیم که نتیجه تصمیماتمان چه میشود، همان اول کار تصمیمی میگرفتیم که به بهترین خروجی منجر شود. یعنی درست نقطهی سمت راست مرز باریک را نشانه میرفتیم. نکته اینجاست که این کار معمولن ممکن نیست. لااقل به دو دلیل. اولن تمام عوامل مؤثر در نتیجه نهایی در دایرهی اختیارات یا حتا اطلاعات ما نیست. ما نمیدانیم که شرایط محیطی چهطور پیش میرود. دومن ما خودمان هم به صورت نسبی در مورد همهی مسائل نادانیم. ما تمام نقاط روی آن دایره را نمیشناسیم. اطلاعات ما محدود است. فارغ از نتیجهی نهایی، ما در لحظه تصمیمگیری هم به طور دقیق نمیدانیم داریم کجای دایره را میزنیم. مثلن شما پا میشوید میروید فلان شرکت برای مصاحبه شغلی. حقوق موردنظرتان را میپرسند. شما میگویید 4 چوق. کجا را زدهاید؟ چهقدر با حداکثر حقوقی که آنها حاضر بودند برای شما بپردازند، فاصله دارید؟ آیا مرز باریک را رد نکردهاید؟
- حتمن شنیدهاید که میگویند این روزها برنده همهچیز را میبرد و بازندهها تقریبن هیچچی. داستان اینکه 80 درصد درآمد دنیا توی جیب 20 درصد میرود را خوب از برید. میدانید که بهترین فروشگاه اینترنتی 90 درصد کل بازار را در دست دارد و همهی چند صد و شاید چند هزار فروشگاه دیگر زیر 10 درصد را. بازار آزاد به مدد اینترنت جهان را این مدلی کردهاند. خوب یا بد همین است. بازیکن معمولی، بازیکن بازنده است. برندهها ریسک کردهاند. برندهها درست نقطهی سمت راست مرز باریک را نشانه رفتهاند (بازندههای خیلی بزرگ هم البته). نقطه سمت راست مرز باریک با نقطه سمت راست خودش خیلی توفیر دارد. نفر دوم، نقره که هیچ، پهن هم نصیبش نمیشود، گلاب به روی شما.
بر اساس توضیحات حاشیههای بالا، میتوانیم بگوییم فلان تصمیم برای فلان کس دارای بهعلاوه و منهای 10 درجه تلورانس است. یعنی اگر طرف نیت کند که فلان نقطه را بزند، بر اساس context آن مسأله و اطلاعاتی که او در اختیار دارد، ممکن است خروجی 10 درجه اینورتر یا آنورتر از پیشبینی اولیه باشد. برای یک موضوع دیگر یا یک فرد دیگر، این تلورانس ممکن است 5 درجه باشد مثلن.
کمی، خیلی کمی، ریاضی:
- اجازه بدهید من یک قید ساده کننده اما به وضوح غلط به مسأله اضافه کنم. گیریم اگر میگوییم فلان تصمیم برای فلان کس، مثبت و منفی 10 درجه تلورانس دارد، این تلورانس به صورت هم احتمال باشد. یعنی احتمالِ تلورانس 3 درجه با احتمال تلورانس منفیِ 8 درجه یکی باشد. در این صورت عقل سلیم به ما میگوید نقطهای را هدف بگیر که محدودهی تلورانسِ آن مرز را رد نکند اما درست کنار مرز بنشیند. مثلن توی تصویر که ناحیهی تلورانس را برای 2 تصمیم کشیدهام، باید متوجه شوید که کدام تصمیمگیری تصمیمگیری درست است.
- اما اگر این قید ساده کننده را نداشته باشیم (که اصولن هم نداریم و احتمالن توزیع احتمال خطای تلورانس از توزیعهایی نزدیک به توزیع نرمال پیروی میکنند)، نمیتوان اینقدر ساده اظهار نظر کرد. با این حال به دست آوردن تخمینی از میزان تلورانس احتمالی، قطعن ما را توی تصمیمگیری کمک میکند.
البته، چهکسی مینشنید حساب و کتاب میکند که مثلن من فلان پیشنهاد کاری را رد کردم، چه اتفاقی برایم میافتد؟ چهقدر احتمال دارد 2 سال بعد احساس رضایت کنم مثلن؟ هیچکس. همه به شهودمان اعتماد میکنیم. شهود چیز خوبیست. من دوستش دارم. اگرچه گاهی جواب پرت میدهد و توی ذوقمان میزند، اما در مجموع چیز خوبیست و با دیتای بیشتر به نتیجهی بهتر منجر میشود. انسان یک سیستم مخابراتیست جان شما. سه جور منبع (resource) برای به دست آوردن و پردازش دیتا دارد. ظرفیت مخابراتی، توان پردازشی و حافظه. اگر این سه تا را تقویت کنیم، میتوانیم امید داشته باشیم که تلورانس تصمیماتمان محدود به عوامل محیطی بشود. موضوع بعدی که باید حواسمان بهش باشد، نزدیک شدن به نقطه سمت راست مرز باریک است. گاهی البته عاقلانهتر است که کمی دور تر را نشانه برویم. گاهی هم نه. و نهایتاً باید یادمان باشد که بدترین و بهترین تصمیمات در یک نقطه به هم میرسند. خودمان را برای شکستهای خیلی بد سرزنش نکنیم؛ اما برای شکستهای معمولی، چرا.
پینوشت نامروبط1: قشنگ معلوم است دارم به پیشنهادهای کاریای که از دست دادم فکر میکنم، نه؟
پینوشت نامربوط 2: این یکی دو روز با کمک عزیزی در معرض تغییرات جدی بودم. به لطف عزیز دیگری فکر میکنم آن داستان منتفی شده. شاید حیف شد، شاید نه. کسی چه میداند. زندگی، مزخرف یا هرچی، به نظر من شگفت انگیز است.