این روزها دارم کتاب ارزشمندی میخوانم از “Dan Ariely” به نام “Predictably Irrational” که با عنوان “نابخردیهای پیشبینیپذیر” و توسط انتشارات مازیار به فارسی برگردانده شده (+). توی این کتاب فوقالعاده، اریلی به مدد آزمایشهای متعدد سعی میکند توضیح دهد که انسانها توی تصمیمگیریهاشان آنقدرها هم عاقلانه رفتار نمیکنند (لااقل مبنای تصمیماتشان آنطوری نیست که اقتصاددانها پیش از این فکر میکردند.).
توی فصل دوم تحت عنوان “مغالطهی عرضه و تقاضا” مثالهای متعددی میآورد تا به ما ثابت کند توی ارزشگذاریهامان، به وسیلهی اطلاعات اولیه به شدت بایاس (مقدار دهی اولیه) میشویم. توضیح میدهد که چهطور بزرگترین تاجر مروارید جهان، نوعی از مروارید سیاه که در اطراف جزیرهای به وفور یافت میشد و تلاشهای قبلی برای فروختن آن به بنبست خورده بود را به سادگی و با قراردادن نمونههایی از آنها توی ویترین مجللترین جواهر فروشیها و با چاپ کردن تبلیغات گرانقیمت، با قیمتهایی بسیار بالا میفروشد.
توی این فصل به تفصیل در مورد روشهای مختلف بایاس ذهنی مشتری بحث میکند. صحبتهایش را در چند لایه دنبال میکند. مثلن توضیح میدهد که چه فرآیندی اتفاق میافتد که ما خودمان را با قیمت کفشهای نایکی، آب معدنی و چند برابر شدن قیمت بنزین وفق میدهیم و پس از چند بار استفاده، این هزینهها را به عنوان جزئی از دخل و خرجمان هضم میکنیم. (این مثالها برای شخص من خیلی جالب بود.)
البته به همهی اینها و همهی بقیهی در و گهر فشانیهای او مستقیمن کاری نداریم. میخواهیم سراغ آنجایی برویم که نظریهی کلاسیک عرضه و تقاضا را زیر سؤال میبرد. نظریهای که یکجورهایی مبنای فکری تئوری اقتصادی بازار آزاد است. این نظریه به زبان ساده بیان میکند که بین عرضه و تقاضا یک تعادل ذاتی برقرار است و به محض اینکه تقاضای بازار برای یک محصول افزایش پیدا کند، ابتدا کمی قیمتها بالا میروند و بعد عرضه افزایش مییابد و قیمتها به جای قبلیشان باز میگردند. ورِ دیگر این تعادل، شرایطیست که طی آن عرضه بیش از نیاز بازار باشد. در چنین شرایطی ابتدا قیمتها کمی افت میکنند و بعد عرضهکنندگان خودشان را کنترل میکنند و باز اوضاع به حالت قبل بر میگردد. (در همین لحظه جان استوارت میل و آدام اسمیت در گور به خود میلرزند.)
دن اریلی ادعا میکند که در نظریهی کلاسیک عرضه و تقاضا، اقتصاددانها از یک فرض ساده کننده استفاده کردهاند که در شرایط عملی صدق نمیکند و تحلیلها را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد؛ این فرض که: عرضه از تقاضا مستقل است. او بر مبنای مشاهدات علمیش در این فصل، نتیجهگیری میکند که اینکه عرضه از تقاضا مستقل است، لزومن فرض درستی نیست. اتفاقن عرضه میتواند تقاضا را شکل دهد. عرضه میتواند تقاضا را کم یا زیاد کند. عرضه خود میتواند با بایاس ذهنیای که ایجاد میکند، سطح قیمت را چندین مرتبه بالا یا پایین ببرد. مثالهایش زیاد است؛ خودتان پیدا کنید. خلاصه اینکه بازار آزاد با تمام مزایایی که دارد و پویاییای که ایجاد میکند، یک جاهایی هم نقطه ضعفهای جدی دارد. علاوه بر ضعفی که در قالب توضیحات دن اریلی آوردم و ضعفی که در پینوشت و از زبان “John Nash” اشاره کردهام، یک ضعف دیگر سیستمهای رقابتی بدون ناظر، زیادی بزرگ شدنِ بهترینهاست. سیستم رقابتی بدون ناظر به زبان مهندسی کنترل یعنی، سیستم Open Loop، یعنی سیستم بدون Feed Back. یعنی گوگل. یعنی دیجیکالا. یعنی آمریکا. و این به نظرم خوب نیست. بگذریم.
وقتی میگویم این سیستم باید ناظر داشته باشد، منظورم این است طوری شود که چهارتا آدم قالتاق نتوانند بیایند توی تلویزیون مملکت و با فریب علنی ذهن خانوادهها و دانشآموزان و به بازی گرفتن آینده و احساسات آنها یک بازار چند هزار میلیاردی خلق کنند. وقتی میگویم این سیستم باید ناظر داشته باشد یعنی این صدا و سیمای ورشکسته حق نداشته باشد آنتن تلویزیون زوری مملکت (زوری چون که مردم مجبورند تماشاش کنند و حق ندارند گزینهی دیگری را انتخاب کنند. چون خودشان عقلشان نمیرسد چه چیزهایی را باید ببینند.) را در اختیار سامانهی فلان و بهمان بگذارد که با آب و تاب، مردم سادهلوح را فریب دهند و سود چند صد میلیاردی (بدون ارائهی کوچکترین خدمت یا ارزش افزودهای) به جیب بزنند. یا پدیدهی شانچیز بعد از سالها فعالیت و تبلیغات گسترده و میلیاردها تومان سرمایهی مردمی، به دلیل فساد و تخلفات مالیاتی به یکباره تعطیل نشود.
باید بفهمیم که اقتصاد آزاد، مخصوصن وقتی سر و کارش با ارائهی خدمات و محصولات به تودهی مردم میافتد، به شدت خطرناک عمل میکند. بگذریم که حتا من هم میفهمم که به کار بردن لفظ اقتصاد آزاد برای بازار ایران بیشتر شبیه شوخیست. اما مگر غیر از این است که صدا و سیما بر مبنای همین استدلال آنتن میفروشد که: من برای فعالیت اقتصادی تبلیغ میکنم و بازار عرضه و تقاضاست که روی این محصول قیمت میگذارد و راست یا دروغ بودنش را میسنجد؟
مخلص حرف من این است. بازار آزادِ عرضه و تقاضا به گواه شواهد متعدد و مطالعات دقیق علمی، یک بازار عادلانه نیست چرا که تودهها در تعیین ارزش خدمات و محصولات به شدت ناتوانند و دچار خطا میشوند. این خطا بیماری میآفریند. تولید کنندهی واقعی به حاشیه کشیده میشود. 3090 میلیاردر میشود. کنکور آسان است، BMW سوار میشود (+). هیچ تعادلی اتفاق نمیافتد. بازار نمیتواند قیمتها و ارزشها را اصلاح کند و شرکتهایی که توی فریب دادن تودهها موفقترند، بیشتر و بیشتر رشد میکنند. این اتفاق ترسناکتر هم میشود وقتی که میبینیم که توی سالهای اخیر ابزارهای ارتباط جمعی (بخوانید ابزارهای کشتار جمعی) مثل تلویزیون و شبکههای اجتماعی اینترنتی ضریب نفوذ پیغامهای فریبنده را به شدت افزایش دادهاند.
پینوشت1: اگر از بیسوادی من اذیت شدید، عذرخواهی میکنم. من اقتصاد بلد نیستم. اما آدم است دیگر، گاهی دلش میخواهد حرف بزند.
پینوشت2: البته که نظارت دولتی هم میتواند منشأ فساد باشد. ولی کام آن. من و شما که دیگر نباید از فساد دولتی بترسیم؛ نه؟ ما اگر بتوانیم از دولت مطالبه کنیم که روی فعالیت بنگاههای اقتصادی و تبلیغاتشان و سلامتشان و میزان سوددهیشان نظارت کند، به قدر 7 نسل برای این مملکت کار کردهایم جان شما.
پینوشت3: اگر فیلم “A Beautiful Mind” را دیده باشید، حتمن تصویر زیر را یادتان هست. برای ماها تئوری بازار آزاد همانجا رد شد. :)) بچههای امیرکبیر این فیلم را ندیده بودند به گمانم.
پینوشت4: در مورد دن اریلی، توی سایت متمم میتوانید مطالب بهدردبخوری پیدا کنید. یا شاید هم بخواهید Ted Talkهای او را ببینید.
پینوشت5: برای اینکه ثابت کنم این حرفها خیلی هم ناپخته نیستند و آنها را از خودم نساختهام، بگذراید به عنوان رفرنس چند خط از خود دن اریلی را نقل کنم:
“… این موردیست که به ویژه در مورد نیازهای اساسی جامعه، مانند بهداشت، دارو، آب، برق، آموزش و دیگر منابع حیاتی صادق است. اگر این مقدمه را بپذیرید که نیروهای بازار و بازارهای آزاد، همواره بازار را به بهترین نحو میزان نخواهند کرد، آنگاه شاید خودتان را در میان کسانی بیابید که بر این باورند دولت (امیدواریم دولتی عاقل و خردمند) باید نقشی بزرگتر را در تنظیم برخی فعالیتهای بازار بر عهده بگیرد؛ حتا اگر این به محدود کردن آزادی کسب و کار منجر شود. آری، بازاری آزاد بر پایهی عرضه، تقاضا و عدم اصطکاک، ایدهآل مینماید، به شرط اینکه ما هم به واقع خردمند میبودیم. حال که ما نه خردمند، بلکه نابخردیم، سیاستها باید این عامل مهم را به شمار آورند.”