دیدم بحثهایی شکل گرفته از این دست که در یک حکومت ایده آل آیا چپها باید قدرت رو در دست بگیرن یا لیبرالها؟ آیا ملیگرایان باید قدرت مسلط بشن؟ نقش بدنه مذهبی جامعه چی میشه؟
اگه عملکرد احزاب چپ و راستی کشورهای دموکراتیک غربی رو دنبال کرده باشید، میدونید که برنامه هایی که این احزاب اعلام میکنن معمولن تفاوت چندانی با هم ندارن. مثلاً حزب کارگر معتقده باید امسال برای 200 هزار نفر ویزای کاری صادر کنیم و حزب لیبرال نظرش اینه که این عدد باید 100 هزار تا باشه. یک حزب از افزایش سوبسید به کشاورزها حمایت میکنه و حزب دیگه حامی کارگاه های تولیدیه. حزب کارگر معتقده دستمزدها باید 5 درصد افزایش پیدا کنن ولی حزب لیبرال فکر میکنه این عدد بالاییه و نظرش روی 3.5 درصده. واقعیت اینه که همه این سیاست ها کم تا بیش به هم نزدیکن. منابع، ظرفیت ها و فرصت های کشور مشخصه و احزاب در یک چهارچوب کوچیک با هم رقابت میکنن.
سوال اینه که چه عواملی باعث میشه در کشورهای دموکراتیک بین احزاب و گروه های رقیب در مورد مسائل کلیدی اتفاق نظر نسبی وجود داشته باشه؟ چرا آمریکای ترامپ با آمریکای بایدن تفاوت زیادی نداره؟
برای سوال بالا جواب های متنوعی میشه ذکر کرد. اما به عقیده من اصلی ترین عامل اینه که چون احزاب و گروه های مختلف در گذر زمان فرصت مدیریت کشور رو پیدا کردن، به خوبی به واقعیت ها، شدنی ها و ناشندنی های مملکت آگاه شدن. قرار گرفتن در مسند قدرت افراد رو منطقی میکنه. هیچ سیاستمدار دست چپی ای در انگلستان ادعای کاهش چشمگیر ضریب جینی رو به زبون نمیاره چون میدونه که همچین سیاستی در صورت عملی بودن چه عواقبی در پی داره. دموکراسی به تمام احزاب فرصت میده ایده های خودشون رو آزمایش کنن. این ایده ها در مرور زمان، با کار حزبی و به کمک رای مردم بهینه میشن تا جایی که بعد از چند دهه میبینیم در کشوری مثل فرانسه یا آلمان یا انگلیس عملاً همه احزاب سیاسی دنبال آرمان ها و اهداف مشابهی هستن و برنامه ها و اولویت های مشترکی دارن که در واقع همون برنامه ها و اولویت های مردمه.
هدف مردمِ آزادی خواه در کشورهای عقب مانده نباید روی کار آوردن یک دولت ایده آل باشه. به جای این، اون ها باید به دنبال دموکراتیک کردن کشور باشن. به این معنی که رسانه های آزاد از همه سلیقه ها به وجود بیان، مطالب کتاب های درسی و تلویزیون ایدئولوژی زدایی بشن و احزاب و گروه های مختلف فرصت این رو پیدا کنن که برای دوره های محدود قدرت رو در دست بگیرن و کارآمدی ایده هاشون رو به بوته آزمایش بذارن. در یک چنین سیستمی و در یک بازه نسبتاً طولانی به مرور همه گروه های سیاسی و اجتماعی به نوعی فروتنی ایدئولوژیک دست پیدا میکنن و خواهند تونست روی اولویت های مشترکی متمرکز بشن.
خطر اصلی بر سر راه یک چنین مسیری، تعجیل و بی قراری مردمه. در سال 2007 شرکت نامدار میتسوبیشی ژاپن با همکاری تویوتا برنامه ساخت هواپیماهای کوچیک مسافربری رو شروع کرد. با اینکه سفارش های متعددی برای این هواپیما هم ثبت شد و نمونه های اولیه تولید شدن، در اواخر سال 2021 و بعد از صرف صدها میلیون دلار هزینه، میتسوبیشی اعلام کرد که از رویای ساختن هواپیمای مسافربری دست کشیده. واقعیت اینه که ساخت هواپیماهای امروزی در آمریکا و اروپا یک مسیر 100 ساله رو طی کرده. رسیدن به استانداردهای بوئینگ و ایرباس و رقابت با هزینه های تمام شده این شرکت ها برای میتسوبیشی (که اتفاقاً تامین کننده بعضی از قطعات مهم بوئینگ و ایرباس هم هست) راحت نبود. پنجره ورود به تکنولوژی های پیچیده محدوده و بعد از چند سال این تکنولوژی اونقدر پیشرفته میشن که امکان رقابتِ تازه واردها با توسعه دهندگان اصلی از بین میره. ژاپنی ها اگه میخوان هواپیمای مسافربری بسازن، باید از مقایسه تولیداتشون با هواپیماهای با بوئینگ و ایرباس در کوتاه مدت دست بکشن. یک مثال خوب دیگه از این دست، صنعت نیمه هادی ها و لوازم الکترونیکه که با وجود ابعاد بسیار بزرگ و سودده بودن، ورود بهشون برای بازیگرهای جدید تقریباً غیر ممکنه.
مردم مصر در سال 2011 تونستن دیکتاتور بدنام، حسنی مبارک رو از حکومت خلع کنن.مصری ها خیال میکردن که با روی کار اومدن حکومت جدید خواهند تونست مسیر رشد و توسعه سیاسی و اقتصادی رو پیش بگیرن و در مدت کوتاهی به دموکراسی فرانسوی و اقتصاد آلمانی دست پیدا کنن. اون ها حواسشون نبود که مسیر دموکراسی در مغرب زمین یک پروسه چند صد ساله بوده. اون ها به اهمیت اقتصاد آزاد، آموزش ابتدایی و مهم تر از همه، گذشت زمان واقف نبودن. نتونستن به پای محمد مرسی بشینن و نتیجتاً انقلابشون از دست رفت. مدتی پیش برای چند ساعت با یک دانشجوی مصری هم صحبت شدم. میگفت قبل از انقلاب مردم خشمگین بودن و الآن ناامید، دلمرده.
دموکراسی کم تا بیش یک تکنولوژی پیچیده ست. کشورهایی که با چند صد سال تاخیر نسبت به غرب میخوان دموکراتیک بشن نمیتونن انتظار داشته باشن نظامی با کیفیت و به پیچیدگی نظام سیاسی انگلستان داشته باشن. هدف اصلی طرفداران تغییر در کشورهای عقب مانده نه سر کار اومدن یک دولت ایده آل و نه حتی رشد و شکوفایی اقتصادی، بلکه باید ایجاد ساختاری دموکراتیک با ویژگی های زیر باشه:
- رسانه ملی بی طرف
- امکان تاسیس روزنامه و شبکه تلویزیونی برای همه
- کتب درسی علمی
- قوه قضائیه بی طرف
- انتخابات آزاد و تضمین چرخش قدرت
- شنیده شدن صدای نخبگان فکری توسط جامعه
مابقیِ جزئیات و اختلاف نظرها به مرور زمان و با دست به دست شدن قدرت حل خواهد شد و جامعه و دولت سیاست های ایده آل خودشون رو پیدا خواهند کرد. تنها راه حل پایدار همینه. فکر می کنم هر میانبری محکوم به شکست خواهد بود. در ابتدای این مسیر اشکالات زیادی وجود خواهد داشت. کسانی بر طبل چپ گرایی به شیوه شوروی خواهند کوبید و گروهی طرفدار برقراری رابطه نزدیک با کشورهای متخاصم خواهند بود. جماعتی فکر میکنن که اقتصاد کشور باید متمرکز بر صنایع پایه باشه و گروهی از ورود به بازار تکنولوژی جهانی حمایت میکنن. تمام این اختلاف نظرها باید به وسیله گفت و گو و انتخابات حل بشه. تصور من اینه که انقلاب در کشورهای عقب مانده تنها به شرط استمرار انتخابات آزاد، تشکیل شدن احزاب، استقلال سیستم آموزشی-اطلاع رسانیِ ملی از احزاب و گروه ها و به کمک صبر و تحمل مردم در گذر سال ها به ثمر میرسه. این یک مبارزه مستمر 20-30 سالهست. بدون درک دقیقِ هدف و پیگیری مستمر عامه مردم انقلاب از دست خواهد رفت.