من صحبتهای شعبانعلی عزیز در مورد آنتروپی اجتماعی و تلاش برای کاهش حساسیت جامعه (+) را مطالعه کردهام و به درست بودنشان باور دارم. درست است که انگیزهی نوشتن این متن را از حوادث اخیر گرفتهام، اما اگر آن را بخوانید، تأیید میکنید که چیزی خلاف آن توصیه ننوشتهام و به باورهایم در عمل متعهدم.
نخست اینکه من متولد سنندج هستم. از این بابت خیلی خوشحالم. پدر و مادرم اصالتن از شهر بیجار هستند. مردم بیجار عمومن شیعهاند، مردم سنندج عمومن سنی. از این بابت که به عنوان یک انسان با مارک شیعه توی یک شهر سنی نشین پرورش پیدا کردهام خیلی خوشحالم. چرا که جوشش از تضاد پدید آید و از این حرفها.
دوم اینکه پیروان سنت، خود چهار دستهاند. سنیهای سمت کردستان شافعیند و سنیهای بلوچستان حنفیند (مصریها هم). عربستانیها سنیِ حنبلی هستند. و ساکنان آفریقا هم عمومن پیرو مذهب مالکیند. تا جایی که من میدانم شافعیها و حنفیها به مراتب عقاید معتدلتری دارند (به تعبیر بزرگی، اگر سر لج و لجبازی نبود، شافعیها و حنفیها به اهل تشیع نزدیکتر بودند تا به حنبلیها). بنابراین اگر میگوییم سنی، باید توی ذهن داشته باشیم که سنی داریم تا سنی. درست همانطور که شیعه داریم تا شیعه. یک شیعه، آن شیعهای است که علی شریعتی پرزنت میکند و یک شیعه آن شیعهایست که حجتالاسلام دانشمند.
لاکن به همهی اینها کار نداریم. مردم کردستان اساسن سکولارند (از معدود جاهایی از کشور که حکومت هم دوست دارد سکولار باشد.). حتمن توی اخبار شنیدهاید که میگویند سنیها، شیعهها و کردهای عراق.
من توی کردستان کم اذیت نشدم. بر منکرش لعنت.
- بچهتر بودم. ابتدایی مثلن. یک روز توی کوچه و سر هیچی یکی دو تا از بچهها بهم اشاره کردند و گفتند: “دمش رو.” نفهمیدم چه میگویند. گفتم من که دم ندارم. خندیدند. بقیه هم دنبال حرفشان را گرفتند. خواستم شوخی کنم باهاشان. گفتم: “دم خودت رو زانکو.” گفت: “من که دم ندارم. دارم بچهها؟” و بچهها همه گفتند: “نه. فقط سینا دم داره.” گریهکنان برگشتم. مادرم سرم را نوازش کرد و گفت گفتند دم داری؟ شوخی کردهاند. بچهها گاهی شوخی میکنند خب. نباید ناراحت شوی. اما بدان که احتمالن به خاطر شیعه بودنت گاهی از این شوخیها باهات میکنند. باورتان میشود؟ همین چند سال پیش. توی قرن بیست و یکم.
- ابتدایی را فارسی صحبت میکردم. از راهنمایی کردی حرف زدم به امید اینکه بهتر و بیشتر قاطی بچهها شوم. بهتر از آنها که از بچگی کردی حرف میزدند، حرف میزدم. توی راهنمایی مذهبم را میدزدیدم و تا حد خوبی هم موفق بودم. اما توی دبیرستان یک جورهایی تصمیم گرفتم مذهبم را پنهان نکنم. گاهی با معلمهای دینی بحث میشد. عمومن به طرز ناجوانمردانهای به گوشهی رینگ میافتادم.
با همهی اینها. من آدم مذهبیای نبودم. حتا آن بچههایی که باهاشان گاهی بحث میکردم، به ندرت توی زندگیشان نماز خوانده بودند. اما حین بحث کردن؟ انگار که نمایندهی رسمی مذهبی بودیم که از پدرانمان به ارث برده بودیم. (آنها حضرت علی را خلیفهی اول و داماد پیغمبر میدانند. و تا آنجا که اطلاعات من یاری میکند، در تئوری ایشان را بیشتر از حضرت ابوبکر قبول دارند. اما توی بحثهای لجبازانه، وقتی سر به سرشان میگذاری، انگار خیلی هم اینطور نیست.)
دلتان برام سوخت؟ ورِ دیگر داستان را هم بشنوید.
- دوستی دارم. از معدود دوستهای کردِ مذهبیِ من. یک روز گفت سینا توی کلاس معارف دانشگاه اذیت میشوم. گفتم چرا؟ گفت: “استاد خبر دارد من سنیم. هر روز سر کلاس با بدترین تعابیر خلفای راشدین را زیر سوال میبرد. میخواهم که دفاع کنم. خیلی بد باهام حرف میزند.” آخر ترم بهم خبر داد که با اینکه امتحان را کامل نوشته چند نمره کمتر شده.
- توی کردستان به طرز معناداری هیچ پست و مقام مهمی به سنیها که اکثریت جمعیت را دارند، سپرده نمیشود. هیچ وزیر یا سفیری از میان اهل سنت (که برخی تخمینها درصد نسبی جمعیت آنها را تا 20 درصد هم اعلام کردهاند.) برگزیده نشده است.
- تا همین چند سال پیش و قبل از سفر رهبر به کردستان اذان به فقه شافعی توی تلویزیون استانی پخش نمیشد.
- همین حالا سعی کنید سه نفر از آشنایانتان که نسبت به سنیها کینه دارند را توی ذهن بیاورید. اگر این فرآیند بیشتر از یک دقیقه از شما وقت گرفت، آن موقع من به شما میگویم که یا اطرافیانتان را نمیشناسید و یا دور و وریهای خیلی خوبی دارید.
البته که من ورِ سیاه ماجرا را بزرگنمایی کردهام. اگر از تجربیات شیرینم براتان مینوشتم، قطعن خیلی بیشتر از اینها مثال و نمونه داشتم. لاکن چون خودتان واقفید و من حوصله نوشتن ندارم و شما هم حوصله خواندن، از این بخش میگذریم.
من با این عقل ناقصم در موارد متعدد فکر میکنم سیاستگذاران این مملکت توی تحلیلهاشان دچار خطای فاحشی شدهاند (کاش میشد و در مورد یکی دو تا از این خطاها براتان مینوشتم.). کردها اساسن مذهبی نیستند برادر من. شخصیتهای برجستهای هم دارند که از شیعهها کمتر به ایران و جمهوری اسلامی ارادت ندارند. بهشان پست دهید. قطعن دلشان بیشتر از فلان مدیر غیربومی برای شهر و دیار خودشان میسوزد. تدریس زبان کردی توی دانشگاه کردستان گام مثبتی بود. بهشان اجازه دهید توی تهران هم مسجد داشته باشند (یکی از خواستههای اهل سنت که دارد شبیه عقده میشود.).
آقای زیباکلام مطالعاتی داشت و سفرهایی کرده بود به کردستان عراق. میگفت باهاشان که صحبت کردهام متوجه شدهام اینها نسبت به ایران خیلی ارادت دارند و اصالتن خود را ایرانی میدانند.
البته خب خونهای زیادی ریخته شده توی آن قسمت. و میدانید که خون پاک نمیشود. لاکن با تمام اینها راهش این نیست. امروز مردم کردستان سوال میپرسند: چرا سرمایهگذاری توی کردستان به مراتب پایینتر از میانگین کشوریست؟ چرا دانشآموزان اهل سنت باید توی کنکور به سوالات دینی اهل تشیع پاسخ دهند (بگذریم که اساسن همینکه دینی جزو مباحث کنکور است، به غایت اشتباه است. بگذریم که اساسن کنکور … )؟
سرتان را درد نیاورم. مردم کردستان به غایت نایس و خوشحالند. از نظر عقاید مذهبی کاملن معتدل و منطقیند. اگر سر به سرشان نگذارید، از مردم تهران مثلن، بیشتر به این آب و خاک محبت دارند.
کردستان پاشنه آشیل ایران است؟ بله (مراجعه شود به میزان نسبی پرداختن شبکههای خارجیِ فارسی زبان به اخبار کردستان.). داعشیهای چند روز پیش از کردستان بودند؟ بله. مردم کردستان از اوضاعشان ناراضی هستند؟ بله. اما خواستههای قاطبهی جمعیت کردستان معقول، منطقی و قابل حصول است و با اتخاذ چند تصمیم شجاعانه و رده بالا، میتوان این قوم عزیز، خوشقلب، صمیمی، پرشور و نشاط، فداکار و شجاع را از آن مرزها، از آن گوشه موشهها ورداشت و توی قلب ایران جای داد. درست عین کاری که میشود با ترکهای عزیز و باهوش انجام داد و با تمام بقیهی قومیتها و نژادها و مذاهب ایرانِ رنگارنگ.
علاوه بر این، در لایهی اجتماعی هم همهی ما باید کمک کنیم این دیدگاهِ به شدت غلط در مورد کردستان و سیستانوبلوچستان از ذهنها رخت بربندد.
کردستان عزیز را دو دستی تحویل بیگانهها ندهیم و ایران را با دست خودمان تکهتکه نکنیم. همین.
پینوشت: راستش را بگویم. عذاب وجدان دارم. باید سر فرصت از موارد متعددی بنویسم که دیدهام که شیعه و سنی چهقدر محترمانه و دوستانه به عقاید همدیگر احترام کردهاند.