دستهایت را به من بسپار تا تو را تا اعماق عمیقترین غارها و تودرتوترین جنگلها و دورترین بیابانهای ترک خورده ببرم. به جاهایی که سالهاست هیچکسی در آنجا گام ننهاده. و پرشورترین احساسات را در تو برانگیزم. احساساتی که مدتهاست هیچ زنی حتا نزدیک به آنها را تجربه نکرده. دستهایت را به من بسپار تا یگانهترین کلمات و اوراد انسانی را در گوش تو زمزمه کنم و تو را از خاطر خودت ببرم. دستهایت را به من بسپار تا تو را به تماشای طوفانهای صحرایی ببرم و دست نخوردهترین شنزارها را که دست باد تنها لحظاتی پیش شکل داده به تو نشان دهم. دستهایت را به من بسپار تا تو را تا ماه، تا عطارد و تا خورشید بالا ببرم و ستارهها را یکی یکی لای موهات بنشانم. دستهایت را به من بسپار تا آمازون، میسیسیپی و نیل را از نعمت شستوشوی بدن برهنهات بهرهمند کنم و نارنجیترین دشتهای شقایق شرقی در صحرای آنتلوپ کالیفرنیا و بکرترین ارتفاعات سرسبز اسکاتلند و شورانگیزترین جوش و خروشهای آبشار نیاگارا را به چشمانت هدیه دهم. دستهایت را به من بده تا با هم “تمام آنچه در توان مغزمان هست، بیندیشیم. و هر آنچه در توان دستهامان هست، ببخشیم. و هر آنچه رمق در پاهامان هست، برویم. و هر آنچه حرف در دلهامان هست، بگوییم.” و هرآنچه اشک در چشمهامان هست، بگرییم. و تمام آنچه قهقهه در گلوهامان هست، بخندیم. دستان تو امروز کجای این کره خاکی انتظار دستان من را میکشند؟
درباره شکست خوردن: آسیبپذیری و آداب شکست خوردن
پیشنوشت1: با این که چیزهایی هست که دلم میخواهد ازشان بنویسم، اما مدتیست که وبلاگ را مرتب به روز نمیکنم. کسی جایی نوشته بود که وبلاگ نویس بدقول است. تصدیق میکنم و اضافه میکنم که تنبل و بازیگوش هم هست. اما میخواهم برای خودم توضیح بدهم که شاید یکی از دلایل این موضوع وسواسی شدنم باشد. چندتایی نوشته آماده دارم اما هر بار انتشارشان را موکول میکنم به بعد از ویرایش نهایی. در مورد متن زیر به طور خاص، میخواستم چیزهایی از کتاب تسلیبخشیهای فلسفه بیاورم که بالأخره تصمیم گرفتم آنها را موکول کنم به یک پست دیگر. بنابراین این نوشته قسمت دومی دارد که اگر خدا بخواهد و تنبلی من امانم بدهد به زودی مینویسمش.
پیشنوشت2: این مطلب بیشتر در مورد اتفاقات بعد از هر شکست است و قسمت دوم (که در آینده خواهم نوشت :-“) ناظر به آمادگی های لازم پیش از مواجهه با شکست خواهد بود.
پیشنوشت3: کلمه شکست شاید بهترین انتخاب نباشد. وقتی میگویم شکست، منظورم به اتفاق بد، حادثه ناگوار، فقدان یک عزیز، مواجه شدن با یک واقعیت تلخ، باختن و همه مفاهیم این شکلیست.
- نخست: کمی قصه
چند شب پیش داشتم برای محمد از حدود سه سال پیش میگفتم. از دوران سخت و طولانی مدت افسردگیام. آن سینا آنقدر از آنچه امروز هست دور است که اگر حال و هواش را توی نوشتههام ثبت نکرده بودم، الآن اصلن نمیشناختمش.
محمد پرسید که چهطوری پشت سر گذاشتیش؟ چهطوری دوباره سر پا شدی؟
و جواب این سوال، داستان هزار و یک شب است. این سوال را بدون این که پرسیده باشند، بارها و بارها متناسب با حال و هوا و روحیات هر کدام از دوستانم پاسخ دادهام. اما آن جوابی که به محمد دادم و الآن دوست دارم برای خودم مرور کنم، این جوری خلاصه میشود:
من شروع کردم به واکاوی خودم. شروع کردم به فهمیدن اینکه دقیقن دردم چیست. و توی این مسیر خوش شانس بودم و تک جملات و تک کتابها و تک و توک پیادهرویهای مشخصی خیلی من را کمک کردند. البته شاید اگر خوش شانستر میبودم، این فرآیند یک سال طول نمیکشید و خیلی زودتر تمام میشد. این یک سال سختترین و در عین حال آموزندهترین یک سال زندگیم بوده. بگذریم.
از میان این تک و توک اتفاقات برجسته و مشخص که خیلیهاشان را توی سرم دارم، یک سخنرانی TED هم بود که خیلی من را کمک کرد.
.
دوستی این ویدیو را بهم معرفی کرد. و چه ویدیوی خوبی بود. چهقدر در آن دوران لازمش داشتم تا بپذیرم که به طور دقیق و مشخص درد من دوست داشتن است. لازم بود آن ویدیو را ببینم تا بتوانم با خودم رک و راست باشم و بفهمم که هسته درونی تمام دردهای روحی من یک مسأله عاطفی است. دردهای روحیای که عمومن به مسائل فلسفی تنه میزد و تا مرز تشکیک در وجود یا عدم وجود خدا پیش میرفت. دردهایی که صحت و اصالتشان را هنوز هم به رسمیت میشناسم و هنوز هم توی تنهایی خودم بهشان فکر میکنم و هنوز هم حاضرم با کسی که این دردها را حس میکند به گپ زدن بنشینم.
اما اعترافی که من شجاعتش را پیدا کردم که بکنم و تقریبن هر انسان به تنگ آمده از پرسشهای فلسفی باید یک روز شجاعتش را داشته باشد که این کار را بکند، این است که من پیش و بیش از اینکه درد “مرگ” داشته باشم و به مسأله “شر” در عالم هستی بیندیشم و دغدغهام وجود یا عدم وجود “خدا” یا “اختیار” باشد، از یک موضوع شفاف شخصی زجر میکشم.
- دوم: آسیبپذیری به مثابه یک مهارت
آسیبپذیری به مثابه یک مهارت، گاهی چنان فراموش میشود که یک سخنرانی ساده با همین موضوع چندین میلیون نفر بیننده پیدا میکند. من این خطوط را به طور خاص برای دور و وریهای خودم مینویسم. آنها که عمومن در دانشگاههای خوب کشور درس خواندهاند. آنها که اکثرن سختگیرند و مبتلا به بیماری ایدهآلگرایی هستند. برای شما مینویسم که ترس نه شنیدن از دختر/پسر مورد علاقهتان متوقفتان کرده (البته که در بسیاری از موارد صبر کردن و نگفتن برای شما بهتر است؛ اگر بدانید. چنان که من در آن مورد خاص حرفی نزدم و امروز از این تصمیم راضیام.). برای شما که ترس از جواب نگرفتن توی فلان پروژه نفستان را میگیرد. برای شما که جرئت وارد شدن به یک محیط کاری را ندارید چون میترسید که از پس کارها بر نیایید.
ماها گاهی چنان بزدل میشویم که جرئت دیدن مشکل خودمان را هم نداریم و آن را قاطی مسائل جامعه یا دردهای بشری محو میکنیم.
بپذیریم دوستان من. بیایید بپذیریم که ما انسانیم. خودش گفت “لقد خلقنا الانسان فیالکبد”. اگر میتوانستیم قبول کنیم که در برابر شکستهامان مسئولیتی نداریم، آنگاه بعد از هر شکستی روحمان زخمی نمیشد. و اگر میتوانستیم هر کاری را بکنیم، اساسن شکستی نمیدیدیم. اما ما در میانهایم. ما نه خداییم و نه سنگیم. نه قادر مطلقیم و نه ناتوان و از پیش باخته. ما در میانه هستیم و این را باید بپذیریم. هنر ما این خواهد بود که بتوانیم بازیگر خوبی باشیم توی این فضای نسبی. و آنچه به تجربه میدانیم این است که بازیگرهای خوب حتمن تعداد زیادی شکست کوچک و بزرگ هم داشتهاند و خواهند داشت.
- سوم: آداب شکست خوردن
“آنچه من را از پا در نیاورد من را قویتر میکند.” این جمله از زبان نیچه شاید گزاره درستی باشد. اما آیا هرکسی اجازه دارد این جمله را به زبان بیاورد؟ من اینطوری فکر نمیکنم. بعضیها اتفاقن بعد از شکستها شکسته میشوند. بعضیها زخمهایی به سینه دارند که گاهن تا سالها نمیتوانند آن را از سینهشان بیرون کنند. بعضی غم و اندوهها ماندگار میشوند و تا مدتها بهبود نمییابند.
من فکر میکنم طی کردن مراحل زیر میتواند ما را کمک کند دردها را درمان کنیم و نگذاریم همیشگی شوند.
- سوگواری کنید.
بعد از شکست، سوگواری کنید. بسته به ابعاد مسأله ممکن است لازم باشد فشار کارهاتان را کم (و نه حذف) کنید. شاید لازم باشد گریه کنید و اجازه دهید دوستان نزدیک یا خانوادهتان از مشکل شما مطلع شوند و توی تسکین دادن کنارتان باشند.
- با منطق مسأله را مرور کنید.
لحظهای فرا میرسد که آدم دیگر دلش نمیخواهد غمگین و ناراحت بماند. به محض اینکه این لحظه را شناسایی کردید، سعی کنید مسأله را منطقن بررسی کنید. با افراد دلسوز و با تجربه بنشینید و کل مسأله را بررسی کنید. سعی کنید توی این بررسی کردنها با خودتان مهربان باشید. شروع کنید به پرسیدن سوالهای اینچنینی: “من چه اندازه توی این مشکل مقصر بودم؟ و چه حجمی از پارامترهای مسأله خارج از دسترس من بود؟”، “آیا میتوانستم به نحوی عمل کنم که به نتیجه بهتری میرسیدم و الآن حال و احوال بهتری داشتم؟”، “از این مسأله چه درسهایی میتوانم بگیرم؟” و شاید حتا بد نباشد که پاسخهاتان به این سوالات را جایی یادداشت کنید.
- تکلیف خودتان را روشن کنید.
در اینجا باید یکبار دیگر به مسأله اصلی برگردید. سعی کنید بررسی کنید که این مشکل حل شدنی هست یا نه. شاید دلتان بخواهد بروید یکبار دیگر با مدیرتان صحبت کنید که کارتان را بهتان برگرداند. شاید دلتان بخواهد مطمئن شوید موقع پایان یک رابطه عاطفی، شریک عاطفیتان _شریک عاطفی خیلی ترکیب مهمیست و باید حتمن به همین شکل به کار برده شود. خیلی مهم است که یاد بگیریم رابطه عاطفی از جنس شراکت است نه از جنس مذاکره فروش یا مناقصه یا هیچ فاکین شت دیگری_ حالات روحی پایداری داشته است یا نه. اما مرگ یک عزیز را هرگز نمیتوانید برگردانید. آنچه در این مرحله باید انجام دهید، مختومه کردن مسأله یا تلاش برای حل کردنش است. مجبورید که تصمیم بگیرید. و باید آن چنان روی تصمیمتان مطمئن و مصر باشید که بعدها خودتان را بابت برگشتن به موضوع یا عبور از آن سرزنش نکنید.
- فرار نکنید اما بدوید.
زندگی ادامه دارد. همه ما شکستهای بزرگ و کوچک زیادی توی زندگیمان داشتهایم. از شکستها فرار نکنید. چون سرعت آنها بیشتر است و بالأخره شما را گیر میاندازند. در عوض صبر کنید تا به شما برسند. باهاشان مصافحه کنید. کمی گپ بزنید و بهشان اجازه دهید هر از چند گاهی حال شما را بگیرند. دستهاتان را که دادید و روبوسیهاتان را که کردید، برای اهداف دیگری تلاش کنید. امیدوارانه و مصممتر از قبل چیزهایی را پیدا کنید که شما را سر شوق بیاورند و براشان بدوید.
صدا و سیما و لزوم تجدیدنظر فوری در سیاستهای خبری
دروغ گفتن یا معکوس جلوه دادن وقایع و اخبار، در رسانهها و شبکههای تلویزیونی، در اخلاق وظیفهگرایانه به سادگی قابل توجیه کردن نیست. اما از نقطه نظر نتیجهگرایانه میشد فهمید که افرادی بتوانند از وارونه جلوه دادن یا دخل و تصرف کردن در جزئیات بعضی خبرها دفاع بکنند. میشد درک کرد که افراد یا گروهها یا حکومتهایی ذهن مخاطبان خود را هدف بگیرند و با توجیهاتی و به دلیل مصالحی وقایع را آنطور که خودشان میپسندند، به مغز ایشان بخورانند.
به نظر میرسد با تنوع پیدا کردن رسانهها و افزایش تعداد شبکهها، رسانههای باهوش به سمت روشهای زیرکانهتری سوق پیدا کردند. آنها آموختند که اثرگذاری روی مخاطبانشان را از طریق تغییر در کلمات، چینش ترتیب اخبار، گزینش اخبار، جزئیات بصری، زاویه دوربین و ریزهکاریهای دیگری که در تخصص من و شما نیست، دنبال کنند. با تردید میتوان گفت که این روشها از راهکارهای قرون وسطایی مبتنی بر تحریف اصل خبر، اثرگذاری کمتری دارند؛ بگذریم از اینکه امروزه تعدد منابع خبری اصل روشهای مبتنی بر تحریف صریح اخبار را زیر سوال برده است.
با اینحال حتا تا چند سال قبلتر هم میشد درک کرد تصمیمگیران و سیاستگذارانی را که در یک جامعه بسته، با ممنوع اعلام کردن و به تعطیلی کشاندن رسانهها یا روزنامهها یا وبسایتهای نامطلوب، به خودشان زحمت فکر کردن و دقیق شدن در ریزهکاریها را ندهند و برای القای پیامهای خود از روشهای قرون وسطایی استفاده کنند.
اما با ظهور شبکههای اجتماعی و افزایش ضریب نفوذ اینترنت، این دو فرصت طلایی برای ملتهای هوشیار، عملن تمام بهانههای قبلی برای تحریف اصل اخبار و اتفاقات، وجاهت خود را از دست دادهاند. اگر سابقن افرادی استدلال میکردند که به هرحال درصدی از مخاطبان ما از سایر رسانهها استفاده نمیکنند و ما میتوانیم تنها خوراک خبری آنها را آنطور که خودمان میپسندیم تهیه کنیم، با ظهور شبکههای اجتماعی و شیوع ابزارهای دیجیتال توجیبی، این منطق دیگر جز به یک شوخی مسخره نمیماند. امروزه اخبار و رویدادها به سرعت در شبکههای اجتماعی هلاجی میشوند و توی تک تک خانهها و محافل نفوذ میکنند. در این دنیای به هم پیوسته در کمتر از چند ساعت هرگونه تحریف یا وارونگی در اخبار چنان هویدا میشود که قویترین انگیزهها برای تحریف اخبار را از بین میبرد.
متأسفانه هر روز میبینیم که تعداد مخاطبان صدا و سیما ی ملی که 0.7 درصد از بودجه عمومی دولت را حرام میکند، در حال کاهش یافتن است. همینطور سرعت اثرگذاری فیدبکهای عمومی روی سیاستهای صدا و سیما بسیار کند است و احتمالن تا مسئولان و سیاستگذاران به خودشان بیایند، همین مخاطبان کنونی را هم دو دستی تحویل رسانههای خارجی میدهند.
با قلبی دردناک باید بگوییم که ارزش شدن رفتارهای ریاکارانه، به چنان سازمان ثقیل و عریض و طویلی اجازه نمیدهد تا خود را بهروزرسانی کند. بخش خبری 20:30 نمونه خوبیست. در سالهای گذشته شاهد این بودیم که در این بخش خبری -شاید برای اولین بار- به جزئیاتی توجه شد که پیش از این نمونههایش را به خاطر نداشتیم. هویت بخشی به خبرنگارها، استفاده از لحنهای خنثی، توجه به جلب اعتماد مخاطب و … این بخش خبری را به یکی از بخشهای خبری جذاب تبدیل کرده بود. با این حال خیلی زود تفکر آنان که صراحتن اخبار را وارونه میکردند و با اینکار برادریشان را به مسئولان بالادستی اثبات میکردند، 20:30 را هم تسخیر کرد تا همین قدم نصفه نیمه در راستای جلب اعتماد عمومی هم روی هوا بماند و هرگز به زمین نرسد.
متأسفانه کار به جایی رسیده که سیاستمداران و مسئولان رده بالای مملکت هم برای ابراز همدردی با مردم و جلب نظر و رأی آنها به راحتی به این رسانهها انتقاد میکنند. غافل از اینکه ادامهی این وضعیت ممکن است تکیهگاههای خودشان را هم به لرزه بیندازند. در یک اشتباه استراتژیک صدا و سیما به عنوان صدای حکومت القا شده است. در همین حال چنان که رفت، این رسانه به طرز ناشیانهای نماد دروغپردازی و شیوع بیاعتمادی شده است. نتیجهی این موضوع چیزی جز تقابل حکومت و مردم و افزایش بیاعتمادی و دلسردی نخواهد بود. مخصوصن حالا که به وسیلهی شبکههای پر سرعتِ در هم تنیدهی ارتباطاتِ اجتماعیِ اینترنتی، این روند شتاب بیشتری به خود گرفته است، لازم است کسانی چندتایی کشیده درست و حسابی به سیاستگذاران و برنامهریزان بزنند تا شاید از خواب خوش خویش بیدار شوند و ببینند که دارند به کدام بیراهه میرانند.
درباره لزوم فراگیری مهارتهای نامرئی
1. اینکه آدم برای موضوعات یا مشکلات مختلف برنامه و راه حل داشته باشد، خیلی خوب است. اما خیلی اوقات همینکه اهمیت فلان موضوع یا مشکل توی ذهن نقش ببندد، کمک زیادی میکند؛ همینکه شما بدانید فلان issue هم مطرح است و وجود دارد، حتا اگر براش approach مشخصی نداشته باشید، میتواند مفید باشد. از خودم مثال بیاورم که وقتی وارد دانشگاه شدم، موضوعی تحت عنوان “ارتباط گرفتن با بچهها” و اهمیتش و میزان کمکی که میتواند در رشد شخصیتی یا درسی یا کاری من داشته باشد، اساسن برام مطرح نبود. بعدها با خودم میگفتم که ای کاش فقط یک نفر یکبار به من میگفت: “دوست شدن با بچهها مهم است، ازش غفلت نکن.”
2. از قدیم دور و ور خودم بچههای سادهدل و دلپاک زیادی داشتهام. بچههایی که به موقع درس میخوانند و به حرف بزرگترها گوش میدهند. نمازشان را میخوانند و مادرشان آنها را دوست دارد؛ پس خدا هم آنها را دوست دارد. و بنابراین کافیست حواسشان باشد که نمرههاشان هم بیست شود تا استادشان هم ازشان راضی باشد. کار هم پیدا میشود. جفت ایدهآل هم از راه میرسد. به هر حال همه عالم حواسشان به همچه پسر/دختر دسته گلی هست و خواهد بود.
3. توی مدت کمی که اینور و آنور کار کردهام، نقطه مقابل این ماجرا را هم دیدهام. آدمهایی که موقعیتهای کاری خوب را تصاحب میکنند، عاملتر هستند و مهارتهای دیگری را توی خودشان پرورش دادهاند. خوب حرف میزنند. به کم قانع نمیشوند. حواسشان به همه چیز هست و احساس نمیکنند تنها وظیفهشان این است که باید کار خودشان را بی عیب و نقص انجام دهند. آنها میدانند که باید دل مدیرشان را هم به دست بیاورند. میدانند توی توطئهچینیهای همکارها چگونه موضع بگیرند. بلدند که نباید زیادی خودنمایی کنند چون این کار موجب راه اندازی توطئههای جدید میشود. آنها خودشان و مهارتهاشان را خوب پرزنت میکنند. مذاکره بلدند. چشم گفتن بلدند. بلدند لباس مناسب بپوشند و میدانند با همکاران تا چه حدی بگو بخند داشته باشند. و نهایتن مسئولیتپذیرند. جالب اینکه آنها توی سایر جنبههای زندگی هم برندهاند. به نظر میرسد ازدواجهای موفقتری دارند. به نظر میرسد توی 40 سالگی حساب بانکی پر و پیمانتری دارند و ماشین باکیفیتتری سوار میشوند. با فرزندانشان هم روابط بهتری دارند و آنها را سالمتر بار میآورند.
4. در ادامه با مثال توضیح میدهم که منظورم از مهارتهای نامرئی دقیقن چه مهارتهاییست. اما قبل از آن میخواهم کمی بیشتر در مورد اهمیتشان حرف بزنم. مهارتهای نامرئی همان مهارتهایی هستند که ما بچههای خوب و خوش قلب ازشان غفلت میکنیم. مهارتهایی هستند که چون نمیتوانیم توی رزومهمان بنویسیمشان، فکر میکنیم که مهم نیستند. گاهی هم حتا از وجودشان بیاطلاع هستیم. فکر میکنم میزان موفقیت انسانها بیشتر از اینکه به رزومه حرفهایشان وابسته باشد، به رزومه نامرئیشان وابسته است؛ البته اگر به من ایراد نگیرید که اول باید “موفقیت” را تعریف کنی.
بگذارید اینجوری توضیح دهم: “من توی 23 سالگی، با مشاهده اتفاقات جاری زندگیم، دارم فکر میکنم که 20 سال بعد تعداد صفرهای حساب بانکیم و محل کار کردنم و مدل ماشینم و میزان رشد و آگاهی بچههام و کیفیت روابط خونوادگیم و میزان اثر گذاریم توی اجتماع و توی یک کلمه کل شئون زندگیم بیشتر از هر چیزی توسط مهارتهای نامرئیم تعیین میشوند. بالاتر از رزومهی تحصیلی و رزومهی کاری و نرم افزارهایی که یاد گرفتهام و یاد میگیرم، این مهارتهای نامرئیم هستند که کیفیت زندگی من و اطرافیانم را تعیین میکنند.”
5. مهارتهای نامرئی مهارتهایی هستند که لزومن قابل اندازه گرفتن نیستند. معمولن با مدرک و گواهینامه و غیره و ذلک قابل اعتبارسنجی نیستند. توی رزومه قید نمیشودند و کسی بابتشان مستقیمن به شما پول نمیدهد. مهارتهایی مثل توانایی گوش کردن؛ توانایی صحبت کردن؛ مذاکره؛ استدلال منطقی و اقناع مخاطب؛ مهارت یادگیری؛ تفکر سیستمی؛ تمرکز کردن؛ شوخ طبعی؛ آداب غذا خوردن؛ توانایی مدیریت دخل و خرج و پسانداز کردن؛ حفظ حریم خصوصی؛ عدم تعادل در زندگی؛ مهارت کتاب خواندن؛ شخصیتشناسی؛ مهارت فیدبک گرفتن از دیگران و فیدبک دادن به دیگران؛ مهارت فیدبک دادن به خود؛ نه گفتن؛ مهارت خودشناسی؛ مهارت دوست بودن و حرف زدن با خود؛ مهارت دقت در استفاده از کلمات؛ مهارت لذت بردن از زندگی؛ مدیریت روابط اجتماعی و خانوادگی؛ معاشقه کردن؛ مهارت جستوجو کردن در گوگل؛ مهارت تصمیمگیری و مهارت ارائه دادن محصول تنها قسمتی بسیار کوچکی از مهارتهای نامرئی هستند که میتوان بهشان اشاره کرد و ازشان نام برد. قسمت بزرگتری از مهارتهای نامرئی اما، آنقدر نامرئیند که از وجودشان خبر نداریم و یا اگر داریم، براشان اسم نداریم.
6. لغت مهارت را هشیارانه انتخاب کردهام. میتوانستم بگویم استعدادهای نامرئی. اما اینکار را نکردم چون به نظرم اینها بیشتر از آنکه از جنس استعداد باشند، مهارت هستند و قابل یادگیری و تقویت کردنند. من هم دارم یادشان میگیرم. میتوانید براشان کتاب بخوانید یا از منابع آنلاین استفاده کنید (من برای نمونه چندتا لینک دادهام و شما با جستوجوی ساده لینکهای بیشتری پیدا میکنید.)؛ میتوانید اینها را توی رفتار دور و وریهایِ موفقتان جستوجو کنید و از آنها یاد بگیرد؛ یا ممکن است بخواهید از کسی در موردشان بپرسید. به هر حال تمام آنچه که من میخواستم بگویم همینجا تمام میشود. میخواستم صرفن به خودم و به شما یادآوری کنم که اینها وجود دارند و مهم هستند. همین آگاهی اگر حفظ شود، به نظرم، کلی روی طرز نگاه ما به اتفاقات و تصمیمات طول روزمان تأثیر میگذراد.