عزیزم. میخواستم چیزهای دیگری بنویسم. ولی نمیگذاری. خیلی وقت است که سعی میکنم از نوشتن بهت طفره بروم. دو هفته پیش بود که حین شنا کردن داشتم بهت فکر میکردم. شنا کردن را دوست دارم مخصوصن وقتی که استخر شلوغ باشد. شنا میکنم و سرم را برای نفس کشیدن بالا میآورم و همهمهی آدمها گوشم را پر میکند. بعد که سرم را توی آب میکنم همهی آن صداها مبهم و غیرقابل فهمیدن و خفه و بیاهمیت میشوند. خیلی شبیه زندگی میماند نه؟
معمولن اینطوریست که شنا میکنم و شنا میکنم و شنا میکنم تا یک مرتبه توی دستهام احساس خستگی میکنم. بعد میترسم عزیزم. خیلی شدید میترسم. از غرق شدن میترسم. نه از غرق شدن خودم البته. به غرق شدن شما فکر میکنم و استرس میگیرم. استرس میگیرم و تند تند نفس میکشم تا به دیواره استخر برسم. توی بازههایی که زندگی معمولی است و همه چیز سر جای خودش، هفتهای دو بار استخر میروم و این روند فارغ از فواصل چند ماهه گاه و بیگاهش، شاید سالهاست (تا الآن شاید هفت هشت سال) که جزئی از برنامه زندگی من است ولی هنوز از آب میترسم. میترسم که تو یا همسرم یا خواهر و برادرم یا مادر و پدرم را ببینم که دارند غرق میشوند و کاری از دستم بر نمیآید. هیچ وقت تنهایی دریا نرو عزیزم.
حالا یک وقت پیش خودت فکر نکنی پدرت در جوانی چه پهلوانی بوده برای خودش. نه بابا جان. من همانطور که ذهنی معمولی داشتهام جسمی ضعیفتر از یک جسم معمولی هم داشتهام و دارم. خودم گاهی فکر میکنم که خوب بلدم ازشان استفاده کنم. تو اما این حرف را جدی نگیر. مثلن چند بار عرض استخر را این ور و آن ور کردن واقعن به اندام ورزیدهای احتیاج ندارد. خیلی سادهتر از این حرفهاست. کافیست به موقع نفسبکشی و به موقع رهاش کنی و با سرعت مناسب دست و پا بزنی. همین.
بابا جان همان شب که دلم میخواست بهت چیزهایی بنویسم، توی راه برگشت، رفتم که شیر و دلستر و چیپس بگیرم برای خودم. موقع حساب کردن متوجه شدم که به اندازه کافی پول با خودم ندارم. باید یکیشان را جا میگذاشتم. یک لحظه مکث کردم و شیر را جا گذاشتم. داشتم فکر میکردم که اگر مثلن شیر را برداشته بودم چه اتفاقی میافتاد؟ یکی از سرگرمیهای من از قدیم فکر کردن به این جور سوالات و خندیدن به تباهی زندگی بشری بوده. اگر شیر را برداشته بودم عزیزم، تو نبودی. همین اندازه ساده.
راستش همین الآن که دارم این حرفهای آشفته را مینویسم اگر از من بپرسند که دوست داری بچهدار شوی، جواب قاطعم نه است. اما یاد گرفتهام زیادی به جوابهای خودم به اینجور سوالات اعتماد نکنم. چه اینکه قبلن هم یکی دو نفر که میتوانستند همسر من باشند، در مورد این موضوع رأیم را برگرداندند؛ من در برابر طره کلن یک آدم دیگری هستم. میتوانستند همسر من باشند اما مادر تو نه. خیلی مهم است که این را بفهمی. این را بفهمی که حیات تو عزیزم، حاصل چهجور فرآیندیست.
من فکر میکنم در آمیزش دو انسان و تولد آن اولین سلول پیغام مهمی هست. چند صد میلیون اسپرم با هم رقابت میکنند تا کدهای ژنتیکی خودشان را به آن تخمک خوش اقبال انتقال دهند و انسانی پدید بیاید. تنها به این فکر کن که یک میلی ثانیه تغییر در زمان آزادسازی این اسپرمها چیزی حدود 50 درصد جنسیت نوزاد را عوض میکند. اگر فرض کنیم یک ثانیه تأخیر در این آزادسازی، وابستگی نحوه پخش شدن اسپرمها را از بین ببرد (که به صورت شهودی فرض درستی به نظر میرسد)، و اگر بپذیریم که قبل از آزادسازی همه اسپرمها از شانس برابری برای ترکیب شدن با تخمک برخوردار هستند، آنوقت عزیزم، آن مکث کوتاه دو هفته پیش من توی مغازه، با احتمال 1 منهای 1 بر چند صد میلیون ژنتیک تو را عوض کرده. حیات تو مدیون آن توقف کوتاه است. تنها به این فکر کن که من چهقدر توی زندگیم مکث کردهام. و مادرت همینطور عزیزم. به این فکر کن که من و مادرت و پدرها و مادرهامان خود همگی حاصل یک چنین فرآیندی بودهایم. حیات عزیزم. حیات آن چیز لزج کثیف دوست ناداشتنی است که باید بیاندازه قدرش را بدانیم. ما بی اندازه خوش شانس بودهایم که شانس حیات پیدا کردهایم. از اینجا و این لحظه که من دارم این نوشتهها را مینویسم، احتمال تولد تو با تمام ویژگیهای منحصر به فردت، پایینتر از احتمال این است که بروم خانه و مواد توی یخچال را با نسبتهای مشخصی با هم قاطی کنم و داروی درمان سرطان را کشف کنم. تو همینقدر نامحتمل بودهای.
آه من با تو چه حرفها دارم. اما کاش بتوانم جلوی خودم را بگیرم و کمتر بهت بنویسم. نمیدانم چرا فکر میکنم اینطوری بهتر است. برای اینکه این نامه حس زنده بودن بگیرد، بد نیست برات تعریف کنم که روزهای سختی را دارم میگذرانم. گه گاه دلتنگ میشوم. گاهی از تنها ماندن میترسم. و این وسط بین کلی کاری که انجام دادنشان را دوست ندارم گیر کردهام. دارم با خودم فکر میکنم که هیچ چیز مشخص نیست. میتوانم تصور کنم که دو سه تا اتفاق خوب سطح زندگی من را به کجا میبرد و بر عکس دو سه تا بد بیاری چهطور ممکن است زندگی را بهم سخت کند.
بروم به کارهام برسم. کاش بتوانم امشب کمی جلوشان ببرم. بوس برای تو.