1. دیروز از طریق بچههای گروه دوستداران محیط زیست دانشگاه، با جمعیت داوطلبان سبز همراه شدیم تا در منطقه عمومی تلو در شمال شرق تهران درخت بکاریم. این برنامه برای من بی اندازه شیرین و لذتبخش بود. دوست دارم شما هم توی انرژی این عکس سهیم شوید.
در یکی دو سال پایانی تحصیلم در امیرکبیر، همیشه توجهم به مرد ریش بلندی جلب میشد که نظافت پیادهروی خیابان حافظ را به عهده داشت. از دیدن چهره آرامش احساس خوبی پیدا میکردم. دیروز که این کارگرها را دیدم، یادم به یاد آن پیرمرد افتاد و دلم خواست باهاشان عکسی بگیرم و آنها هم قبول کردند. چهقدر که از اعماق قلبم نسبت بهشان محبت دارم.
همین. خواستم بهتان خبر دهم که درختها را کاشتهایم؛ حالا با خیال راحت ماشینهاتان را بیندازید کف خیابانها و بزرگراهها : )).
2. یادم هست که از نویسنده مطرحی که کلاس نویسندگی برگزار میکرد، پرسیدم توی پرورش نویسندههای جدید چه فایده؟ مگر یک انسان در طول عمرش چند رمان میخواند؟ آیا آنقدر تعداد رمانهای خوب زیاد نیست که بتوانیم از شما بخواهیم این کلاسها را تعطیل کنید؟ آیا ممکن است از این کلاسها رمانی در بیاید، بهتر از چند صد رمان برتر جهان؟
جواب داد که یک رمان خوب لزومن در هر مختصات زمانی و مکانیای خوب نیست. بهترین رمان برای نسل جوان جامعه امروز ما در ایران شاید چیزی غیر از رمانهای شناخته شده جهانی باشد. آن بهترین رمان، باید امروز و توسط آدمهای این روزگار نوشته شود. و چهقدر حرف درستی زد.
شاید رمانهای رضا امیرخانی از همین جنس باشند.
یادم هست که جایی دیگر در خدمت نویسنده مطرح دیگری بودیم و او داشت به ما درس نوشتن میداد. مرتب تأکید میکرد که مبادا به سرتان بزند و بخواهید که از زبان جنس مخالفتان داستان بنویسید. در نمیآید و خراب میشود. میگفت با اینکه خیلیها هوس چنین کاری به سرشان زده، اما من رمانهای خیلی کمی میشناسم که این تجربه را کرده باشند و کاری درخور خواندن ارائه داده باشند.
شاید رمان اخیر رضا امیرخانی جزء این معدود تجربههای موفق باشد.
جدا از نثر شیوا و فوقالعاده دوست داشتنی کتاب “رهش” و همینطور لذت مطالعه روایتی از زبان جنس مخالف نویسنده (طوری که من شخصن به شخصیت اول داستان دلبستهگی عاطفی پیدا کردم. و البته در عین حال به خاطر متأهل بودن او از این دلبستهگی عذاب وجدان داشتم.)، بهانهی من برای معرفی این کتاب، پرداختن آن به معضلات شهری تهران است. طوری تهران را از چشمتان میاندازد که دوست دارید روی تک تک سنگفرشهاش بالا بیاورید و توی دلتان به آدمهایی که خیلی خوشحال توی این کثافت زندگی میکنند بخندید. از جمله احتمالن به خودتان.
این کتاب را میخواهم به یکی دو دوست عزیز هدیه بدهم. اما علاوه بر آنها، دو جلد از این کتاب را هم نذر کردهام که به کسانی دیگر هدیه کنم. اگر ساکن تهران هستید و دوست دارید این کتاب را بخوانید، خیلی ممنون میشوم که آدرس دقیق خود را برای من ایمیل (sinaaeeneh at gmail) کنید تا بتوانم نذرم را به جا بیاورم. البته در صورتی که مایل باشید، از طرف من این امکان وجود دارد که جایی قرار بگذاریم و گپی بزنیم و حضورن این کتاب را به شما تقدیم کنم.