این هم از شوربختیهای ملت ماست که شایستگی شناخت یکی از عمیقترین افرادش و یکی از گرانترین سرمایههایش را از دست داده است. و من نوعی باید با کلی مراقبت و احتیاط نام او را بیاورم. دربارهی علی شریعتی زیاد میشود حرف زد. برای شروع این ویدئو کوتاه را ببینید:
بحث و جدل حول آرا و نظریات شریعتی بسیار است. همینکه این بحثها هنوز و بعد از 40 سال از درگذشت او همچنان ادامه دارد، نشاندهندهی عمق اثرگذاری شریعتی است. علی شریعتی مثل هر انسان عمیق دیگری اساسن یک ذهنیت چند وجهی و چند ساحتیست. اما فارغ از اینها، در مورد تک تک این وجوه و ساحتها هم بحثهای جدی و مفصلی در جریان است و حول نظریات او کتابها نوشته شده. این یعنی به صرف توصیهی فلان کسک نمیتوان از مطالعهی او چشم پوشید و با یکی دو جمله کل نظریات او را از بیخ زیر سوال برد.
یکجور دیگر بگویم. منِ نادان هم میتوانم چند صفحه از هر کتابی را بخوانم و بهش ایراد بگیرم. هر کتابی را. متأسفانه ما ملت منتقدی هستیم. منتقد بر وزن منفعل. مینشینیم یک گوشه، دستمان را میدهیم زیر چانهمان، چشمهامان را باریک میکنیم و ایراد میگیریم. نمیفهمیم؛ نمیفهمیم که اقتضای آن زمان چه بود. و فلانی چه ضرورتی را احساس میکرد که فلان کار را کرد. به جای اینکه خودمان کاری بکنیم یا حتا ایدهای توی ذهن داشته باشیم، مینشینیم و از دیگران که ایستادهاند و کار میکنند و عاشقانه برای کارشان هزینه میدهند، ایراد میگیریم. فلان فیلسوف یا خردمند یا استاد دانشگاه را نمیگویم ها؛ خودم و معدودی از شماها را میگویم که گاهن صلاح تصمیمات روزمرهمان را هم به سختی تشخیص میدهیم و بر این و آن اشکال میگیریم. در واقع اکثریت ماها مصداق این شعر ابن یمین هستیم که میگوید: “آنکس که نداند و نداند که نداند؛ در جهل مرکب ابدالدهر بماند”.
اجازه دهید چند موضوع که دوست دارم بهشان اشاره کنم _و پاره پاره و نامربوطند_ را بدون اینکه تلاش کنم به هم ربطشان دهم بیاورم:
- تقویت روحیهی مسئولیتپذیری در متن آثار شریعتی: من دوستانی دارم که جذب شریعتی شدهاند. بهشان که نگاه میکنم، میبینم که از مسئولیتپذیرترین اطرافیانم هستند. باور دارم که یکی از اثرات جانبی خواندن علی شریعتی، همین تقویت روحیهی مسئولیتپذیریست. مثلن ببینید چه زیبا حادثه کربلا را تفسیر میکند:
فتوای حسین این است: آری! در نتوانستن نیز بایستن هست. (حسین وارث آدم)
برای درک بهتر جملهی بالا: مسئولیت، زادهی توانایی نیست، زادهی آگاهی است، و زادهی انسان بودن. (نیایش)
- شریعتی؛ اسلام، تشیع و ایران: برداشت شخصی من این است که شریعتی اسلام را بهترین بستر برای زنده کردن ملتی میبیند که احساس تهی بودن جان او را گرفته. شکی نیست که شریعتی میکوشد که بزرگان اسلام را به شکل اسطوره معرفی کند. گاهی به نظر میرسد که بیان ویژگیهای روحی و اخلاقی این اسطورهها را به رعایت دقت تاریخی ارجحیت میدهد. او به خوبی میبیند که این جامعه احساس مغلوب بودن میکند. او میفهمد که این مردم در برابر رشد اقتصادی و علمی غرب و تاریخ نه چندان درخشانش (اگر نخواهیم به دوران حکومت هخامنشیان برگردیم)، دستها را بالا برده. برای همین میکوشد تا توی این چنین جامعهای روحی از حیات بدمد. و اتفاقن به سهم خودش خیلی خوب این کار را میکند. حالا اینکه بعدن ما را چه شد، این خود بحث دیگریست. میخواهم بگویم نقد دکتر سروش توی کتاب “فربهتر از ایدئولوژی” را میفهمم اما در عین حال برداشت دکتر علی شریعتی در مورد وضعیت آن روزهای ایران را هم درک میکنم. بنابراین من این اندازه از تأکید شریعتی روی تشیع را ناشی از همین تحلیل او میدانم و به نظرم او قبل از اینکه خواهان منافع تشیع باشد، خواهان منافع ایران و کل جهان اسلام بوده است. (و به عنوان شاهدی بر این ادعا نقل قولهایی از شریعتی توی ذهن دارم که چون پیدا کردن عبارت دقیقشان برایم سخت است، ازش میگذرم.)
پینوشت1 (درباره عنوان): شاندل به زبان فرانسه یعنی شمع. شریعتی لابهلای نوشتههاش، خیلی اوقات از فردی به نام پروفسور شاندل نقل قول میکند. سالها بعد از مرگش میفهمیم که شاندل خودِ او بوده؛ شاید آن قسمتِ عارفانهی روح او. (+)
پینوشت2: یکی از ویژگیهایی که دوست دارم همسر آیندهام داشته باشد، آشنایی با شریعتیست (از معدود ویژگیهاییست که توی ذهن دارم و از گفتنش خجالت نمیکشم:)) ). چه خوب میشد اگر همسر آیندهمان یک روح آشنا میبود. سیریسلی خوب میشد؟ گاهی با خودم فکر میکنم کاش میشد خودم را دو نیم میکردم و با یک نیمه، عاشق نیمهی دوم میشدم. گاهی هم از خودم میپرسم چهطور میتوانم با آدم حوصله سر بری مثل خودم سر کنم؟