درباره یک معضل پیش‌رونده. نخست: اهمیت عدالت

پیش‌نوشت: این اولین قسمت از یک نوشته‌ی دنباله‌دار است. فعلن نمی‌خواهم لو بدهم که قرار است به کجا برسم.


گزاره: “عدالت خیلی مهم است. لااقل نسبت به توسعه اهمیت بالاتری دارد.”

بیایید فکر کنیم که وقتی قدیمی‌ترها آهی می‌کشند و می‌گویند: “به خدا قدیم‌ترا خیلی به‌تر بود. هیچی نداشتیما؛ تلویزیون نداشتیم، شبا برق نداشتیم، سالی چند مرتبه می‌تونستیم برنج بخوریم (در این لحظه با کف دست روی پای‌شان می‌زنند). ولی، ولی خیلی بیش‌تر خوش می‌گذش. خیلی”، شاید این حرف‌ها را از سر شکم‌ سیری نمی‌زنند. اجازه دهید به تغییراتی که توی زندگی‌شان اتفاق افتاده فکر کنیم. علاوه بر رشد تکنولوژی و افزایش درآمد سرانه جامعه و توسعه امکانات رفاهی (از برق و آب  و گاز بگیرید تا اینترنت و خودروهای با کیفیت و …)، علاوه بر این‌ها، که اگر سخت‌گیری نکنیم همگی تغییرات مثبتی بوده‌اند، چه تغییری توی این سال‌ها اتفاق افتاده است؟

زیاد پیش می‌آید که وقتی کنار خانواده هستم و حرف مشترکی برای گفتن نداریم، موضوع مهاجرت به تهران مطرح می‌شود. من همیشه مخالف‌م و خوش‌بختانه تا الآن توانسته‌ام حرف‌م را به کرسی بنشانم. ازشان می‌پرسم شما با این خانه و ماشین و سطح درآمد و زندگی‌تان توی سنندج حال‌تان بد است؟ پاسخ می‌دهند که نه، ولی … . می‌گویم ولی ندارد. اگر بیایید تهران به قطع یقین حال‌تان این‌قدر خوب نمی‌ماند. دلیل‌ش هم واضح است. شما با پوشیدن پیراهن صد و پنجاه تومنی و دور دور کردن با 405 و خوردن بستنی هزار تومنی حال‌تان خوبِ خوب است. چون تقریبن اکثریت مردم سنندج همین‌طوری زندگی می‌کنند. کافی‌ست بیایید تهران و روزی 4 بار پشت چراغ قرمز بایستید و ماشین بغل را نگاه کنید که جوانی بیست و چند ساله پشت یک BMW نشسته مثلن. زندگی‌ از چشم‌تان می‌افتد.

من اعتقاد راسخ دارم که اگر همه‌ی مردمِ یک جامعه با هر سطحی از رفاه، تلویزیون‌هاشان را بشکنند و سلبریتی‌ها را توی شبکه‌های اجتماعی اینترنتی Unfollow کنند و پشت چراغ قرمزها ماشین‌های بغل را نگاه نکنند و سفر خارجی (شامل مناطق مرفه شهر محل سکونت‌شان) نروند، متوسط رضایت‌مندی آن جامعه تغییرات جدی‌ای می‌کند.

اگر قدیمی‌ترها از سبک زندگی امروزی ناله می‌کنند و همیشه حسرت گذشته‌ها را می‌خورند، شاید لزومن دل‌شان برای هم‌بازی‌های دوران کودکی‌ تنگ نشده. شاید لزومن از این‌که نمی‌توانند با گوشی‌های نسبتن هوشمندشان کار کنند، دل‌خور نیستند. شاید بابت این‌که فهمیده‌اند دنیا خیلی بزرگ‌تر از چیزی‌ست که تا پانزده بیست سال پیش فکر می‌کرده‌اند، ناراحت‌ند. شاید دردشان گرفته چون متوجه شده‌اند زندگی‌شان چندان هم یگانه و لذت‌بخش نیست. شاید از این‌که به جای اصغر آقا (همسایه بغلی خانه پدری که تقریبن به اندازه خودشان ثروتمند بود)، حالا با بیل دنزریان (یا دن بیلزریان؟) همسایه هستند دل‌شان گرفته است.

برگردیم به گزاره اول. گزاره اول البته گزاره خطرناکی‌ست. روزگاری از دل همین گزاره مردی بیرون آمد که خب خود شما خوب می‌دانید با جوانی‌ ما چه کرد. تلخ یا شیرین باید بپذیریم که ناپایداری لازمه‌ی هر تکانی‌ست. “احساس فقر است که تحرک می‌آفریند.” اختلاف فشار، لازمه‌ی حرکت براونی ذرات است. توی شرکتی که حقوق تمام کارمندان برابر است، حقوق تمام کارمندان ثابت می‌ماند. اما در عین حال بیایید بپذیریم که پارامتر دیگری هم هست که مهم است. و آن رضایت‌مندی افراد یک جامعه از سطح زندگی روزمره‌شان است. خواسته یا ناخواسته، میزان این رضایت‌مندی در قیاس خود با وضعیت دیگران حاصل می‌شود. اگر اختلاف طبقاتی در یک جامعه از حد مشخصی بیش‌تر شود، با این‌که ممکن است آن جامعه از نظر پارامترهای توسعه رو به جلو حرکت کند، اما میزان رضایت‌مندی کل کاهش می‌یابد. (من البته می‌توانم سناریوهایی را هم تصور کنم که کاهش اختلاف طبقاتی، اتفاقن به توسعه و افزایش درآمد جمعی منجر شود.)


توضیح واضحات: فکر می‌کنم زیادی خوش‌بینانه نیست اگر فرض را بر این بگذارم که خوانندگان این وبلاگ، عدالت را با برابری اشتباه نمی‌گیرند. همین‌طور با این‌که خیلی سعی کردم توضیخ دهم، انتظار دارم که متوجه باشید که آن‌قدر ابله نیستم که با این حرف‌ها بخواهم به تقسیم برابر منابع و منافع و نتیجتن رکود برسم.

پی‌نوشت: این لینک یک مقاله است که توی آن دن اریلی خلاصه‌ی مجموعه تحقیقاتی در مورد عدالت را منتشر کرده. اگرچه داده‌هایی که به آن‌ها استناد می‌کند مربوط به سال 2005 هستند و شهود من می‌گوید الآن باید اوضاع خیلی بدتر از این‌ها باشد، با این حال همین اطلاعات هم به اندازه کافی شوکه کننده‌ هستند.

 

7+