پیشنوشت: من چون زیادی با خودم مهربانم، دلم میخواهد به خودم اجازه دهم تا در مورد هنر چیزهای پراکندهای بگویم. امیدوارم این بازیگوشی را مثل سایر بازیگوشیهای دیگرم بر من ببخشید.
درباره تعریف هنر.
همهی ما ذهنیتی از واژه هنر داریم. این ذهنیت عمومن مبتنی بر تجربیات ما از مواجهه با هنرهای هفتگانه است. اما معمولن هیچکدام از ما به فرم رضایت نمیدهیم و با سختگیری بیشتری حاضر میشویم لفظ “هنری” را به یک محصول نسبت دهیم.
هنر از نظر من هر آنچیزیست که به خودی خود در عالم واقع وجود ندارد و هنرمند آن را خلق میکند تا روح مخاطب را با حقیقتی تماس دهد که برای او بسیار زیبا و دلنشین است. حقیقتی که با تمام بدعت و پیچیدگی و ناآشناییش، گویی از روز ازل در پیوندی عمیق با فطرت مخاطب بوده است.
به نظر من از هنر میتوان به خدا و به ذات واحد رسید. اگر ذات ما همه یکی نیست، پس چرا منِ خاورمیانهای باید از شنیدن یک قطعه موسیقی ناآشنا و غریبهی شرق آسیایی این اندازه لذت ببرم؟
_آخ که چه خوش میخواند در گوشم محمدرضا لطفی. روز و شبم مونس تویی. ای فخر من، سلطان من._
پس هنر هر آنچیزیست که کمک میکند انسان را، تا از زشتیهای دنیا به زیباییهایی که حس میکند باید باشد و نیست، پناه ببرد. با این تعریف، یک اثر هرچه غیر واقعیتر باشد، هنریتر است. برای روشنتر شدن، توجه کنید که عکاسی بسیار کمتر از سایر فرمها قابلیت تولید اثر هنری را دارد. البته این تنها یک تعریف است و ای بسا شما به روایت دیگری از هنر باور داشته باشید. من این تعریف را اولین بار از علی شریعتی شنیدم و چه خوش در دلم نشست.
زندگی در تماس با هنر و هنرمند.
هر بار که یک اثر هنری را لمس کردهام، ناخواسته دو احساس متفاوت در من برانگیخته شده است.
یکی همین شور و شعف ناشی از رجعت به فطرت خودم بوده. شنیدن و دیدن و لمس کردن خیالاتی که همواره جایی توی ذهنم نگهداریشان کردهام، از زبان یک راوی، که هنرمند باشد، به غایت برایم لذتبخش و آرامش دهنده است. البته که بسیاری از ظرافتها را هم درک نکردهام و این از کمکاری من در برقراری پیوند با خود درونیم است.
و دومی نوعی ترس و اضطراب بوده. ترس از فاصله گرفتن از دنیا. دو سه روزیست دارم فیلم سینمایی “ایثار” از آندره تارکوفسکی را میبینم. “الکساندر” که استاد دانشگاه و منتقد ادبیات و درام است و پیش از این یک بازیگر معروف تئاتر بوده، همان اوایل فیلم رو به دوستش ویکتور میگوید: “من خودم را برای یک زندگی والاتر مهیا کردهام.” در ادامه میبینیم که بعد از سالها پناه بردن به هنر و ادبیات و آمادهسازی خودش برای زندگی والاتر حالا چهطور سرگشته و مجنون شده و در رویا به سر میبرد و پیوندش با دنیای واقعی را از دست داده است.
همیشه محتاطانه به هنر نزدیک شدهام. چرا که به خوبی میدانستم این چیزی که مانند مخدر میماند و میتواند من را تا مرز نعره زدن به خروش بیاورد، یک خطر جدی هم دارد و آن این است که پای انسان را از دنیای واقعی قطع میکند. بنا بر این فکر میکنم خطر اعتیاد به تجربههای هنری و دور افتادن از دنیای واقعی همیشه هنرمند و هنردوست را تهدید میکند. بعد از هر مرتبه تماشای تئاتر و بعد از شنیدن هر موسیقی خوب باید خودمان را به مقدار مشخصی از پیاده روی توی خیابانهای شهر ملزم کنیم. نباید توش غرق شویم. قیاس بیریختیست ولی به نظرم غرق شدن توی هنر، از جهاتی مثل دکتری خواندن توی ایران است. خود را آماده کردن برای شرایطیست که قرار نیست باهاش رو در رو شویم.
هنر، سیستم 1 و 2 و انتقال مفاهیم ایدئولوژیک.
هنر برای انتقال و تزریق مفاهیم ایدئولوژیک مدیوم بیهمانندیست؛ یک جمله فلسفی یا یک پیغام سیاسی وقتی خیلی رک و پوستکنده ابراز میشود، قابلیت این را دارد تا بخش دقیق و تحلیلگر (با ادبیات دنیل کانمن، سیستم 2) ذهن مخاطب را به کار بیندازد. اما وقتی خیلی نرم و لطیف و در لوای هزار و یک ریزهکاری و ظرافت دیگر به صورت یک نکته حاشیهای ارائه میگردد، به راحتی توسط بخش سریعتر و کمتر حساس ذهن (سیستم 1) پذیرفته میشود. کاش بتوانیم حین تماشای فیلمهای هالیوودی و غیر هالیوودی، همان زمان که در زیبایی و پیچیدگی داستانها غرق شدهایم و با شخصیتها همذات پنداری میکنیم، حواسمان را جمع کنیم تا هر ایده و مفهومی را بدون بررسی دقیق و وسواسگونه، (همانطور که با سایر مفاهیمی که در سایر فرمها به ما عرضه میشوند، برخورد میکنیم) نپذیریم.
پینوشت: شما را به شنیدن قطعه زیر از محمدرضا لطفی دعوت میکنم.