این چهار قبیله؛ شما اهل کدام یکی هستید؟

پیش‌نوشت: این نوشته قرار است یک دسته‌بندی روی روحیات انسان‌ها ارائه بدهد. احتمالن شما هم دسته‌بندی‌هایی در مورد شخصیت‌ انسان‌ها خوانده‌اید و شنیده‌اید. از میان دسته‌بندی‌هایی که من شنیده‌ام دوتاشان را بیش‌تر دوست دارم. اولی را می‌توانید این‌جا و لابه‌لای صحبت‌های دن گیلبرت ببینید و دومی را این‌جا و در قالب نوشته‌ای از محمدرضا شعبانعلی.

این دسته‌بندی‌ها معمولن _و نه همیشه_ اشتراکات زیادی با هم دارند و گاهی به سادگی می‌توان یکی از آنها را به دیگری تصویر کرد.

این دسته‌بندی‌ها جذاب هستند چون کمک می‌کنند دنیای پیچیده انسانی را به شکلی ساده و منسجم بفهمیم. ما از این مدل‌سازی‌ها استقبال می‌کنیم چون کمک می‌کنند تا به سرعت روی خودمان و آدم‌های اطراف‌مان برچسب بزنیم و توی موقعیت‌های مختلف احساسات و تصمیم‌گیری‌ها و واکنش‌ها را پیش‌بینی کنیم. اما نباید فراموش کنیم که مدل‌سازی همواره به قیمت از دست دادن جزئیات و ظرافت‌ها تمام می‌شود.


چهار قبیله‌ایم که اگر چه مرز جغرافیایی نداریم اما گویی میان ذهنیت‌هامان و انگیزه‌هامان دیوار قطوری کشیده‌اند. در مقاطعی از زندگی ممکن است به قبیله دیگر مهمان شویم. حتا ممکن است میان دو یا چندتا از این قبیله‌ها در سفر باشیم اما نهایتن به یکی از این قبایل تعلق داریم.

پول‌دوست‌ها: متاع ارزش‌مند در قبیله نخست، پول است. پول دوست‌ها پول را دوست دارند چون به آن‌ها استقلال و آزادی می‌دهد. کم تا بیش عجول هستند و اهمیتی نمی‌دهند که چه اندازه مفید هستند یا چه‌قدر استحقاق پولی که دریافت می‌کنند را دارند. آن‌ها در جست‌وجوی راه‌های میان‌بر هستند و اگر گوش‌تان را نزدیک‌تر بیاورید، می‌توانم به‌تان بگویم که اتفاقن راه‌های میان‌بر وجود دارند و اعضای این قبیله در نوجوانی به خوبی می‌آموزند که چه‌طور راه صد ساله را یک شبه بپیمایند. هیچ‌کس از پول بدش نمی‌آید اما اهمیت پول توی زندگی افراد این قبیله تا حدی‌ست که تقریبن هیچ محقق مطرحی یا هیچ نویسنده سرشناسی یا هیچ مصلح اجتماعی بزرگی از توشان در نیامده و نمی‌آید.

کار درست‌ها: اگر می‌خواستم اسم دیگری براشان بگذارم، می‌گفتم حرفه‌ای‌ها. این‌ها متخصص این هستند که سال‌ها روی یک حرفه تمرکز کنند. کارمندهای خوبی می‌شوند. کارمند وقتی می‌گویم منظورم به طیف وسیعی از مشاغل است. از مهندسان فنی تا جراحان نابغه‌ای که هیچ‌وقت وسوسه تأسیس یک بیمارستان یا راه انداختن کسب و کار جانبی به سرشان نمی‌زند تا به‌ترین محققان و اساتید دانش‌گاه در جهان. عاشق این هستند که در یک محیط کم تنش تکلیف‌شان را بدانند، کارشان را انجام دهند و گاه به گاه توسط مدیرشان مورد نوازش و تحسین قرار بگیرند. اهمیت کاری که دارند انجام می‌دهند، پولی که دارند دریافت می‌کنند و غیره و ذلک براشان در درجات بعدی قرار دارد؛ آن‌چه مهم‌تر است، درست انجام دادن‌ آن کار است.

the four clans
the four clans

کول‌ها: نوشتم کول‌ها ولی اگر از جهت‌گیری منفی ذهن شما نمی‌ترسیدم، می‌نوشتم معمولی‌ها. چیزی که برای افراد این قبیله اهمیت دارد، این است که مورد تأیید اکثریت اطرافیان‌شان قرار بگیرند. سعی می‌کنند کم‌ترین اصطکاک را با محیط اطراف‌شان داشته باشند. کله‌شق نیستند و آرزوهای بزرگ ندارند. معمولن خوش‌رو هستند و به خوبی یاد گرفته‌اند چه‌طور لباس بپوشند و به تجهیزات یک انسان کول مجهز شده‌اند. بلدند برقصند؛ خوش سفر هستند و توی اردوها بلدند چه‌طور چادر برپا کنند و جوجه کباب کنند. به شبکه‌های اجتماعی اینترنتی احاطه دارند و طنزهای روز را خوب می‌گیرند و استفاده می‌کنند. قسمت عمده جامعه را تشکیل می‌دهند و با این که توی خانواده و فامیل محبوب هستند اما ابعادشان از این فراتر نمی‌رود و به ندرت پیش می‌آید در سطحی وسیع‌تر شناخته یا ستوده شوند.

اثرگذارها: معیار رضایت افراد این دسته، این است: بیش‌ترین اثرگذاری روی بیش‌ترین افراد ممکن. اگر احساس کنند فهمیده می‌شوند بال در می‌آورند و با قرار گرفتن در موقعیت‌ تصمیم‌گیرنده‌های‌ مهم به عرش می‌روند. نصیحت کردن حال‌شان را خوب می‌کند و پرزنت کردن کارشان برای مدیر یا کارفرما، قسمت مورد علاقه‌ی فعالیت‌های شغلی‌شان است. کارکردن روی جزئیات آزارشان می‌دهد و بیش‌تر مایل‌ند تا روی سیاست‌گذاری‌های کلی کار کنند. عمومن به بیماری شاخه به شاخه شدن مبتلا هستند و مهارت‌شان در استخراج افراد کلیدی از میان تعداد زیادی از افراد و شناسایی جزئیات مهم از میان انبوهی از جزئیات است.

قبیله خودتان را پیدا کردید؟


پی‌نوشت: در مورد این دسته‌بندی یک سری نکته جانبی و چند سوال و دغدغه ذهنی دارم که لااقل به اندازه خود این دسته‌بندی برام مهم هستند. ولی از آن‌جا که می‌دانم اکثریت شما فرزندان خلف جک دورسی و مارک زاکربرگ هستید، از طولانی شدن این نوشته خودداری می‌کنم و باقی‌مانده حرف‌هام را در روزهای آینده و در قالب یک نوشته دیگر منتشر می‌کنم.

5+

برای کنکوری‌های 96: در آستانه انتخاب رشته

پیش‌نوشت: این‌هایی که در ادامه نوشته‌ام نظرات شخصی من در مورد انتخاب رشته هستند که با اطلاعاتی بسیار محدود حاصل شده‌اند و در اکثر موارد غیرقابل اعتمادند.


  • چه رشته‌ای برای من مناسب است؟ نمی‌توانید بفهمید!

اولین موضوعی که باید به‌ش اشاره کنم، این است که الآن حقیقتن نمی‌توانید رشته‌ها را بشناسید. خود من با این‌که دانش‌جوی سال دوم ارشدم، هنوز نمی‌توانم ادعا کنم که برق-مخابرات را شناخته‌ام. یادم هست موقع انتخاب رشته خود ما، کسانی می‌گفتند ببینید از کدام قسمت‌های کتاب فیزیک دبیرستان بیش‌تر لذت می‌برید. بخش مربوط به مدارهای الکتریکی یا بخش‌های مربوط به قرقره و سطح شیب‌دار؟ بعد توضیح می‌دادند که اگر از اولی لذت می‌برید اساسن باید به برق فکر کنید و اگر از دومی، باید به مکانیک. من که ماه‌هاست سر و کارم به مدار الکتریکی نیفتاده. احتمالن مکانیکی‌ها هم تأیید می‌کنند که چیزی که دارند می‌خوانند به مسائل سطح شیب‌دار و قرقره شباهتی ندارد. بگذریم که آن زمان من فکر می‌کردم قرقره و سطح شیب‌دار باید بیش‌تر به عمران مربوط باشد 😉

جلوتر که می‌روید، می‌بینید مباحث واگرا می‌شوند. یک مرتبه سر بر می‌آورید و می‌بینید چیزی که دارید مطالعه می‌کنید، مطلقن شباهتی با تصور اولیه‌تان در مورد آن رشته ندارد. محاسبه‌ی زوایا در اشکال هندسی، برای من خیلی جذاب بود. احتمالن هم همان مسائل محاسبه زاویه بود که من را به ریاضی علاقه‌مند کرد. حالا اما می‌فهمم که آن تصوری که من از ریاضی داشتم، اصلن شبیه چیزی نیست که الآن باهاش سر و کار دارم.

  • پس بر اساس چه معیاری انتخاب کنیم؟ آهان! این سؤال خوبی‌ست.

بگذارید برای‌تان با یک مثالِ خوب جا بیندازم. انتخاب رشته درست مثل انتخاب زوج است. حالا نه درستِ درست ولی لااقل خیلی شبیه است. کسانی هستند که دو سه سال با هم دوست‌ند و حسابی هم‌دیگر را می‌شناسند و عاشق هم‌ند. به درست یا غلط مطمئن هستند که بهترین گزینه ممکن را انتخاب کرده‌اند و خیلی خوب و خوش‌حال یک روز با هم ازدواج می‌کنند. آن‌ها که از دبیرستان رشته‌شان را انتخاب کرده‌اند توی این گروه‌ند؛ المپیادی‌ها و دانش‌آموزانی که از مدت‌ها قبل توی مسابقاتی مثل ACM موفقیت‌هایی کسب کرده‌اند. اما اگر شما جزء این گروه نیستید، باید دنبال راه‌های دیگری بروید. آن‌‌ها که به هر دلیلی فرصت کافی برای شناختن زوج‌شان ندارند هم می‌توانند انتخاب‌های خوبی بکنند. آن‌ها به معیارها توجه می‌کنند. شما باید اول معیارهای خودتان را بشناسید و adjust کنید و بعد ببینید که هر کدام از رشته‌ها چه‌قدر برای شما مناسب است. تعدادی از معیارهایی که به ذهن من می‌رسد این‌هاست: میزان فعال بودن زمینه‌های تحقیقاتی، بازار کار، میزان درآمد و  میزان تطابق محیط کاری رشته مورد نظر با روحیه من.

  • آیا دانش‌گاه می‌تواند به عنوان یکی از معیارهای انتخاب رشته مطرح باشد؟ هم بله و هم خیر.

ببینید دوستان. رشته‌‌های فنی مهندسی مثل پزشکی و دندان‌پزشکی نیستند که شما سرتان را بیندازید پایین و تنها نگرانی‌تان پاس کردن امتحانات باشد. توی رشته‌های فنی مهندسی شما باید رزومه بسازید. شما 4 سال فرصت دارید خودتان را نجات دهید. فرض کنید که به صورت پیش‌فرض قرار است آخر سال چهارم افسرده و بی‌کار و داغان باشید و در حالی که گوشه‌ی خوابگاه افتاده‌اید و دارید با پول تو جیبی‌تان پوکر بازی می‌کنید، مرتبن به کارهایی مثل انصراف و شرکت در کنکور تجربی، تغییر رشته در مقطع ارشد، سربازی و عدم ادامه تحصیل (اگر پسر هستید) و ازدواج با دم دستی‌ترین گزینه موجود (اگر دختر هستید)، فکر کنید. سعی کنید خوب این شرایط را تصور کنید. چون شرایط‌ رایجی‌ست و اگر حواس‌تان را جمع نکنید، عاقبت شما هم همین خواهد بود. و واقعیت این است نام دانش‌گاه ممکن است توی رزومه شما خیلی تأثیر داشته باشد. البته که این موضوع نسبی‌ست. کسانی را دیده‌ام که از دانش‌گاه‌های رده دوم و سوم توانسته‌اند خیلی خوب رشد کنند. کسی را دیده‌ام که فوق دیپلم آزاد رودهن داشت و 6 نفر نیروی فارغ التحصیل از امیرکبیر و شریف زیر دست او کار می‌کردند. ولی به صورت کلی، باید بپذیریم که دانش‌گاه بالاتر، فرصت‌های بیش‌تری را پیش روی شما خواهد گذاشت؛ چه بخواهید ادامه تحصیل دهید و چه بخواهید کار کنید.

  • در حال حاضر بازار کار چه رشته‌هایی خوب است؟ کامپیوتر.

البته سؤال درست‌تر این‌طوری پرسیده می‌شود: در حدود 4 سال آینده بازار کار کدام رشته‌ها به‌تر خواهد بود؟ من از خیلی از رشته‌ها خبر ندارم.

در حال حاضر اوضاع کامپیوتری‌ها به مراتب به‌تر است. به نظر نمی‌رسد تا 4-5 سال بعد هم حوزه‌های کاری این رشته اشباع شود. حتا اگر بازار اپلیکیشن نویسی از بین برود یا اشباع شود، هنوز حوزه‌های جذابی مثل آموزش ماشینی، هوش مصنوعی و داده کاوی فاصله‌ی زیادی تا اشباع شدن دارند. علوم شناختی هم از زمینه‌هایی‌ست که به عقیده من آینده‌ی خوبی دارد و رشته‌ی کامپیوتر می‌تواند دروازه‌ی ورود به این حوزه باشد.

در رشته‌ی برق-قدرت، به نظر می‌رسد انرژی‌های نو فرصت‌های شغلی جدیدی خواهد آفرید. برق-کنترل و برق-الکترونیک هم هنوز ظرفیت جذب نیروهای جدیدی را دارد. البته از این رشته‌ها هم می‌توان به سمت هوش مصنوعی پل زد و وارد آن حوزه هم شد. برق-مخابرات هم آینده‌ی نسبتن خوبی دارد. بازارش رو به رشد است و تکنولوژی‌ها هنوز تا تکامل فاصله‌ی زیادی دارند.

در مورد سایر رشته‌ها اطلاعات من خیلی محدودتر است. و ترجیح می‌دهم سکوت کنم.

  • اپلای، چه‌قدر در دست‌رس است؟ زیاد.

اپلای در دست‌رس است. اصولن شما از هرجای این مملکت می‌توانید اپلای کنید بروید. ولی خب دانش‌گاه‌های به‌تر و رشته‌هایی که برای دانش‌گاه‌های خارجی جذاب‌تر است، شانس شما را برای جاهای به‌تر افزایش می‌دهند. خبر دارم که اوضاع اپلای علوم کامپیوتر، برق، مهندسی کامپیوتر و رشته‌های مرتبط با محیط زیست (عمران و مهندسی شیمی مثلن)، خوب است. در مورد بقیه‌ی رشته‌ها اطلاعات چندانی ندارم.

  • یک توصیه‌ی دوستانه: از دانش‌گاه چیزی در نمی‌آید. 

دانش‌گاه اصولن درست شده تا از شما استاد دانش‌گاه بسازد. اگر نمی‌خواهید تا ابد توی دانش‌گاه بمانید، از همان ترم اول دست به کار شوید و به دروس دانش‌گاه اکتفا نکنید. استاد بزرگواری می‌گفت: دو حالت بیش‌تر ندارد، یا استاد علمِ به‌دردبخوری را می‌داند و مسلط است که خب می‌رود باهاش کار می‌کند؛ یا نمی‌داند و مسلط نیست و می‌آید توی دانش‌گاه درس‌ش می‌دهد. فارغ از این‌که چه رشته‌ای را انتخاب می‌کنید، سعی کنید خیلی زود بفهمید که بازار کار چه‌ نیازهایی دارد و بعد سعی کنید متمرکز شوید و آن‌ها را یکی یکی یاد بگیرید.


پی‌نوشت1: مدت‌ها پیش دوستی ازم خواست در مورد انتخاب رشته راهنمایی‌ش کنم. بعدها یکی دو نفر دیگر خواسته مشابهی داشتند. شاید اصلی‌ترین دلیلی که باعث شد نوشتن این متن این اندازه به تأخیر بیفتد، ذهنیت من در مورد طولانی بودن‌ش بود. به‌ش که فکر می‌کردم، با خودم می‌گفتم: اوه… چه‌قدر حرف… بی‌خیال بابا. در واقع دلیل اصلی منتشر نکردن همه‌ی آن چند ده متنی که خلاصه‌شان را نوشته‌ام اما کامل نکرده‌ام، شاید همین باشد. ولی الآن که داریم به فرصت انتخاب رشته نزدیک می‌شویم، تصمیم گرفتم خیلی خلاصه حرف‌هایم را برای آن یکی دو نفری که نظر من را خواسته بودند،  بنویسم.

پی‌نوشت2: خیلی کلی بود. قبول دارم. اگر سؤال جزئی‌تری دارید، از هر راهی که دوست‌تر می‌دارید، باهام مطرح کنید.

11+

چند داستان شخصی در مورد مذاکره‌ی شغلی

قرارداد را گذاشت جلوم و مدارک را ازم تحویل گرفت تا کپی و اسکن بگیرد. اصولن باید به عادت پیغام‌هایی که موقع ثبت‌نام و یا استفاده از خدمات سایت‌های اینترنتی می‌بینیم و تأیید می‌کنیم و می‌گذریم، امضا می‌کردم و می‌گذشتم. اما سعی کردم جلوی خودم را بگیرم و نگاهی به‌ش بیاندازم.

قرارداد خنده‌داری بود. اما امضا کردم. چاره‌ی دیگری نداشتم. یعنی در واقع گزینه‌ی دیگری نداشتم. توی آن لحظه، گزینه‌ی جای‌گزین، فکر کردن به این بود که تابستان را کار نکنم. اما من هیج جوره توی کت‌م نمی‌رفت که تابستان را کار نکنم. از دو هفته قبل‌تر شروع کردم به تست گرفتن از لینک‌هایی که داشت‌م.

  • از شرکت دانش‌بنیان نظامی شروع کردم. وقتی جواب مهندس را شنیدم، فهمیدم که سه ماه پیش که برای مصاحبه من را خواسته بودند، خیلی زیاده‌روی کرده‌ام. آن موقع من قصد نداشتم کار کنم. اما دعوت به مصاحبه را پذیرفتم به امید این‌که بتوانم لینکی بزن‌م باهاشان. خیلی اصرار داشتند که به هر حال حتا با دو روز کار کردن در هفته هم می‌توانند باهام کنار بیایند. گفت‌م من در حال حاضر نمی‌خواهم روی این موضوع تمرکز بگذارم. از یکی دو تا تیم لیدر دیگر خواستند که بیایند و باهام مصاحبه کنند، شاید به درد آن‌ها بخورم. احساس می‌کردم گیر کرده‌ام. تجربه‌ی بدِ ترم پیش در مورد کار کردن، من را مصمم کرده بود که به هر شکلی که شده این پیش‌نهاد را رد کنم. و این‌کار را کردم. اما زیاده‌روی کردم. بعدن فهمیدم که زیاده‌روی کرده‌ام.
  • بعد با دکتر تماس گرفتم. قبل‌ترها تمام هراس‌م این بود که روزی مجبور شوم بروم توی آن سازمان دولتیِ الکی و بدون خروجی کار کنم. خودم را قانع کردم که خب من می‌توانم مفید باشم. من می‌توانم تحت تأثیر فضا قرار نگیرم. آقای دکتر خیلی ذوق‌زده شد. اول صبح که ایمیل‌م را دیده بود، تماس گرفته بود. اما من خواب بودم و گوشی را سایلنت کرده بودم. برای همین ایمیل زده بود که رزومه بفرست. دو روز بعد باز هم تماس گرفت و من باز هم خواب بودم. نیم ساعت بعد باز هم تماس گرفت و من به سختی پا شدم و جواب دادم. گفت خواب بودی؟ گفتم سرما خورده‌ام (خورده بودم :-“) چند دقیقه صحبت کردیم. متوجه شدم که پیشنهاد هم‌کاری صرفن برای تابستان، نگران‌ش کرده. وقتی صحبت‌ها تمام شد، گفت ببخشید از خواب بیدارت کردم. و من خندیدم. نباید این حرف را می‌زد. نباید دروغ‌م را به روی‌م می‌آورد. من هم نباید می‌خندیدم. یا اگر خندیده بودم، باید با شوخی‌ای طنزی چیزی فضا را تلطیف می‌کردم. آن خنده یک جورهایی به نشانه‌ی پذیرش دروغ بود. من و آقای دکتر قبلن هم روابط پر تنشی داشتیم. معلوم بود که با من حال نمی‌کند. و خب من هم با هیچ آدم بی‌خاصیتی حال نمی‌کنم قطعن. اما من آن پوزیشن را می‌خواستم. برای همین یک نصفه روز وقت گذاشتم و چند صفحه پروپوزال با کیفیت تهیه کردم و براش ایمیل کردم. جوابی نگرفتم. فکر نمی‌کنم ارسال پروپوزال کار را خراب کرده باشد. احتمالن اشکال از همان خنده بود. مطمئن‌م به‌تر از من برای آن پروژه گیرش نیامده. نباید آن حرف را می‌زد.
  • یک دوست دور دارم که خیلی دوست‌ش دارم. بچه‌ی زرنگ و کاری‌ای‌ست. شب قبل از این‌که به علی‌رضا زنگ بزنم پیش او بودم و به نظرم همین تأثیر خودش را گذاشت. با این‌که هراس له شدن به‌م اجازه نمی‌داد با شرکت قرمز (اسم شرکت قرمز نیست البته) تماس بگیرم، آن روز صبح خواستم که این لینک را هم امتحان کنم. به علی‌رضا زنگ زدم. او با ژانگ صحبت کرد. چند ایمیل رد و بدل شد. و من قبول کردم که با حقوق هفده چوق برای مدت سه ماه قرار داد ببندم. اوج هنرم این بود که پرسیدم بیمه و این‌ها که از این مقدار کسر نمی‌شود؟ و این‌که آیا می‌توانم یک روز کاری را به آخر هفته جا به جا کنم یا نه؟ و او گفت کسر نمی‌شود. و البته با آن تریک تکراری اما آموزنده‌اش، سوال دوم را ایگنور کرد (راجع به تکنیک‌های ژانگ در برخورد با کارمندان‌ش بعدن مفصلن می‌نویسم.).

و البته به صورت ناخواسته و برای اطمینان از درست بودن ایمیل‌ها از نظر دستوری (که سارا زحمت‌ش را کشید.)، بعد از این‌که حقوق را به‌م اعلام کرد، ایمیل را کمی دیر جواب دادم (بیست دقیقه بعد مثلن.). بعدن فکر کردم که بد هم نشده. یک جورهایی این پیغام را داده‌ام که این حقوق آن چیزی نیست که من را سر شوق بیاورد و مجبورم کند سریع جواب دهم. اما وقتی او برای پاسخ دادن حدود یک ساعت معطل کرد (که زمان خیلی خیلی زیادی‌ست.)، فهمیدم که ارسال این پیغامِ ناخواسته، چندان هم موفق نبوده است.

قرارداد را گذاشت جلوم. قرارداد خوبی نبود. اما امضا کردم.

قرمز شرکت شروری‌ست. هر چند وقت یک‌بار، خیلی فله‌ای نیرو می‌گیرد. توی چند ماه اول کلی کلاس و دوره و امتحان برای‌شان می‌گذارد. و در عین حال به شدت ازشان کار می‌کشد. بعضی‌ها جا می‌زنند و می‌روند. تعدادی را هم خودشان به بهانه کم بودن نمره امتحان‌ها بیرون می‌ریزند. بعد از شش ماه، چند ده نفر نیروی تازه وارد آموزش دیده، با حداقل انتظار به بازار اضافه می‌شود. نتیجه چیست؟ شکستن نرخ‌ها.

قرمز شرکت شروری‌ست. نرخ‌ها را پایین می‌آورد. از کارمندان‌ش به شدت کار می‌کشد و حقوق‌ها را به حداقل مقدار قابل تحمل کاهش می‌دهد. در طرف مقابل پروژه‌ها را با کم‌ترین قیمت می‌پذیرد و یک‌جورهایی رقبا را زمین می‌زند. اما با صرفه‌جویی‌هایی که می‌کند، حاشیه سود قابل قبولی باقی می‌گذارد.

یک روز برام سوال شده بود که اگر توی پیاده‌رو اسکناسی ببینم، وظیفه‌ی من چیست. پیچیده‌اش نکنید. فرض کنید یا باید برش دارم و برای خودم خرج کنم یا بگذارم بماند. می‌دانم که اگر من برش ندارم، به زودی کسی برش می‌دارد. باید چه‌کار کنم؟

و امروز سوال من این است: قرارداد بستن با قرمز، آن هم با آن ترم‌های مسخره، کار درستی بود یا نه؟ آیا شریک شدن توی بازی نرخ شکنی، اخلاقی‌ست یا نه؟ اگر مطمئن باشم حتا اگر من قرارداد نبندم، کسان دیگری این کار را می‌کنند، این مرتبه وظیفه‌ی من چیست؟


پی‌نوشت1: اگر آلترناتیو دیگری داشتم، حتا با حقوق پایین‌تر، شک نکنید که پیش‌نهاد قرمز را رد می‌کردم. اما انگار آدم گاهی زورش نمی‌رسد. باید سر وقت خودش زورمان را زیاد کنیم.

پی‌نوشت2: گقتم نرخ شکنی. یاد یک سوال تکراری توی مصاحبه‌های استخدامی افتادم. تقریبن هر وقت مصاحبه کرده‌ام، با این سوال مواجه شده‌ام که انتظار داری چه‌قدر حقوق بگیری؟ سوال قابل درکی هم هست به هر حال. مصاحبه کننده می‌خواهد ببیند شما با چه حقوقی ستیزفای می‌شوید. و البته جواب دادن به‌ش خطرناک است. مخصوصن برای ما تازه‌کارها که نرخ‌ها را نمی‌دانیم. من همیشه می‌گویم: “من فکر می‌کنم با عرف شرکت شما راحت باشم. من تازه‌کارم و قدردان اعتماد شما هستم. روی عدد دقیق هم نمی‌خواهم چک و چانه بزنم. اما در عین حال نمی‌خواهم بین هم‌کارهای خودم به نرخ‌شکن بودن شناخته شوم.” جواب خوبی‌ست به نظرم. همین الآن رایت استفاده کردن ازش را در اختیارتان می‌گذارم. 😉

4+