اسمش “فردا”ست. فردا کلمهی عجیبیست. ببین که چهقدر قدرت دارد. ببین که چهقدر انرژی و سرزندهگی دارد. ببین که چه اندازه افسونگر و اغوا کننده و محرک است. نگاه کن که چهطور تو را وسوسه میکند که پا پس نکشی و به امید وصالش ادامه دهی. یکسر شادابی و انگیزه و امید است این کلمه. البته مثل این گل که دیر یا زود زرد میشود، تقریبن همیشه بهت خیانت میکند فردا. هر بار که بهش میرسی و میخواهی ازش کام بگیری، یک قدم عقب میرود و تو میمانی و مخلوطی از حس استیصال و احساس امیدواری. همین یک کلمه است که هر شبِ ما را صبح میکند و همین یک کلمه است که بعد از هر بار زمین خوردن ما را سر پا میکند. میتوانستم اسمش را بگذارم “زن” و درست همهی این معانی را برسانم. زن اما چیزی بیشتر از فرداست. زن فردا هست و بیشتر از فرداست. زن زرد نمیشود. زن اگر زن باشد سبز میماند همیشه. یعنی اگر زرد هم بشود، موقتیست. کافیست “فردا”ش را عوض کند. زن گلدان است با گل فیالواقع. هر دوی اینها، گل و گلدان با هم، میشود زن.
پینوشت: شانس آوردم که ابزار عکسبرداری ندارم. وگرنه خودم را خفه کرده بودم بس که از زوایای مختلف ازش عکس میگرفتم. این دو تا عکس کج و معوج را یک دوست خوب برایم گرفته. خیلی ممنون “ف” عزیز بابت پیشنهادت و بابت این عکسهای کج و معوج : ))
بعدن نوشت: حالش خوب نیست و نوک برگاش زرد شده. امروز رفتم با گلفروشی مشورت کنم، گفت که کمبود آهن داره. من میگم این زنه… : ))